اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )علی نوشتگین . وی از سالاران و امراء زمان مسعود غزنوی است . ابوالفضل بیهقی گوید: احمد مردی بود مبارز و سالاریها کرده و در سواری و چوگان و طاب طاب [ شاید: طبطاب ] یگانه ٔ روزگار بود و هنگامی که ، در سال 422 هَ . ق . امیرمسعود از هرات به بلخ آمد و لشکری با حاجب جامه دار یارق تغمش بمکران فرستاد، و کرمان نیز آرام نبود احمدعلی نوشتگین را که در این وقت سالاری و ولایت نواحی خلم و پیروز و نخجیر ۞ داشت ، برای تصرف و ضبط امور کرمان ، بدانجا فرستاد احمد کرمان را بتصرف درآورد لکن پس از مدتی آنجا را از دست بداد و به نیشابور گریخت . و بیهقی گوید: بدان وقت که امیر مسعود از هرات به بلخ آمد و لشکری با حاجب جامه دار بمکران فرستاده بود... منهیان که بولایت کرمان بودند امیر را باز نمودند که حاکم اینجا امیر بغداد است و مفسدان فساد میکنند و بداد نمیرسد بعلت آنکه خود بخویشتن مشغول است و درمانده . امیر را همت بزرگ برآن داشت که آن ولایت را گرفته آید چه کرمان بپایان سیستان پیوسته و دیگر روی ری و سپاهان تا همدان فرمانبرداران و حشم این دولت داشتند، در این معنی به بلخ رای زدند با خواجه بزرگ احمدحسن و چند روز در این حدیث بودند تا قرار گرفت که احمدعلی نوشتگین را نامزد کردند که والی و سپاه سالار باشد و بوالفرج فارسی کدخدای لشکر و اعمال و اموال و منشورهای آن نبشته آمد و بتوقیع آراسته گشت و سخت نیکو خلعتی راست کردند والی را کمر و کلاه دو شاخ و کوس و علامت و پنج پیل و آنچه فراخور این باشد از آلت دیگر بتمامی و کدخدای را ساخت زر و شمشیر حمایل ، و خلعت بپوشید و کارها راست کردند و تجملی سخت نیکو بساختند و امیر جریده ٔ عرض بخواست و عارض بیامد و چهار هزار سوار با وی نامزد کردند و دوهزار هندو و هزار ترک و هزار کرد و عرب و پانصد پیاده از هر دستی . و بعامل سیستان نبشته آمد تا دو هزار پیاده سگزی ساخته کند و بیستگانی اینها و از آن ایشان از مال کرمان بوالفرج میدهد. چون این کارها راست شد امیر برنشست و بصحرا شد تا این لشکر با مقدمان زرین کمر بروی بگذشتند آراسته ، و با سازتمام بودند، و بمشافهه مثالهای دیگر داد والی و کدخدای و مقدمان را، و رسم خدمت بجای آوردند و برفتند وکرمان بگرفتند و مشتی اوباش دیلم که آنجا بودند بگریختند و کار والی و کدخدای مستقیم شد و رعیت بیارامیده ، و مال دادن گرفتند. و امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت ، از این حدیث بیازرد و رسولی فرستاد و بعتاب سخن گفت و جواب رفت که آن ولایت از دو جانب بولایت ما پیوسته است و مهمل بود و رعایا از مفسدان بفریاد آمدند و برما فریضه بود مسلمانان را فرج دادن و دیگر که امیرالمؤمنین ما را منشوری فرستاده است که چنین ولایت که بی خداوند و تیمارکش به بینیم بگیریم . امیر بغداد در این باب با خلیفت عتاب کرد و نومیدی نمود، جواب داد که این حدیث کوتاه باید کرد، بغداد و کوفه و سواد که بر بالین ماست چنان بسزا ضبط کرده نیامده است که حدیث کرمان میباید کرد واین حدیث فرا برید و آزار در میان بماند و ترسیدند که کرمان بازستدندی که لشکرهای ما برآن جانب همدان نیرو میکرد و در بیم آن بودند که بغداد نیز از دست ایشان بشود. و مدتی برآمد و در خراسان و خوارزم و هرجای فترات افتاد و فتور پیدا شد و ترکمانان مستولی شدند و مردم ما نیز در کرمان دست برگشاده بودند و بی رسمی میکردند تا رعیت بستوه شد و بفریاد آمدند، پوشیده تنی چند نزدیک وزیر امیر بغداد آمدند پسر مافنه و نامه های اعیان کرمان بردند و فریاد خواستند و گفتند: این لشکر خراسان غافل اند و بفساد مشغول فوجی سوار باید فرستاد با سالاری محتشم تا رعیت دست برآرد و باز رهیم از ستم خراسانیان و ایشان را آواره کنیم . پسر مافنه و حاجب امیر بغداد بر مغافصه برفتند با سواری پنجهزار و در راه مردی پنجهزار دل انگیز با ایشان پیوست و ناگاه بکرمان آمدند و از دو جانب درآمدند بنرماشیر جنگی عظیم ببود و رعایا همه بجمله دست برآوردند بر سپاه خراسان و احمدعلی نوشتگین نیک بکوشیده بود اما هندوان سستی کردند و پشت بهزیمت بدادند دیگران را دل بشکست و احمد را بضرورت ببایست رفت ، وی با فوجی از خواص خویش و لشکر سلطان از راه قاین به نیشابور آمدند و فوجی بمکران افتادند و هندوان بسیستان آمدند واز آنجا بغزنین ، من که بوالفضلم با امیر بخدمت رفته بودم بباغ صدهزاره ، مقدمان این هندوان را دیدم که آنجا آمده بودند و امیر فرموده بود تا ایشان را در خانه ٔ بزرگ که دیوان رسالت دارند بنشانده بودند و بوسعید مشرف پیغامهای درشت می آورد سوی ایشان از امیر و کار بدانجا رسید که پیغامی آمد که شما را چوب فرموده آید، شش تن مقدمتر ایشان خویشتن را به کتاره زده چنانکه خون در آن خانه روان شد و من و بوسعید و دیگران از آن خانه برفتیم و این خبر بامیر رسانیدند. گفت : این کتاره بکرمان بایست زد، و بسیار بمالیدشان وآخر عفو کرد و پس از آن کارها آشفته گشت و ممکن نشد دیگر لشکر بکرمان فرستادن ، و احمد علی نوشتگین نیز بیامد چون خجلی و مندوری ۞ بود...و هنگامی که طوسیان و باوردیان ، در غیاب سوری سپاه سالار قصد نیشابور داشتند، احمدعلی نوشتگین به نیشابور بود و در دفع آنان کمر بربست . بیهقی گوید: و از نشابور نیز نامه ها رسید که طوسیان و باوردیان چون سوری غائب است قصد خواهند کرد و احمد علی نوشتگین که از کرمان گریخته آنجا آمده است با آن مردم که با وی است میسازد جنگ ایشان را... و هم بیهقی در جای دیگر گوید: و روز پنجشنبه بیست و پنجم شوال ۞ از نشابور مبشران رسیدند با نامه ها از آن احمد علی نوشتگین و شحنه که میان نشابوریان و طوسیان تعصب بوده است از قدیم الدهر و چون سوری قصد حضرت کرد و برفت آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند، و از اتفاق احمد علی نوشتگین از کرمان براه تون بهزیمت آنجا آمده بود واز خجالت آنجا مقام کرده و سوی او نامه رفته تا بدرگاه باز آید، پیش تا برفت این مخاذیل بنشابور آمدند و احمد مردی بود مبارز و سالاریها کرده ... پس بساخت پذیره شدن طوسیان را و طوسیان از راه بژخرو و پشنقان و خالنجوی درآمدند بسیار مردم بیشتر پیاده و بی نظام که سالارشان مقدمی بود تارودی ۞ از مدبران بقایای عبدالرزاقیان . و با بانگ و شغب و خروش میامدند دوان و پویان راست چنانکه گوئی کاروان سرایهای نشابور همه در گشاده است و شهر بی مانع و منازع تا کاروان مکوس (؟) خویشتن را برکار کنند و بارکنند و بازگردند. احمد علی نوشتگین آن شیرمرد چون براین واقف شد و ایشان را دید تعبیه گسسته ، قوم خویشتن را گفت : بدیدم اینها بپای خویش بگورستان آمده اند. مثالهای مرا نگاه دارید و شتاب نکنید. گفتند: فرمان امیر راست و ما فرمانبرداریم و مردم عامه و غوغا را که فزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ گفت : تا از جایهای خویش زینهار که مجنبید و مرا بنعره یاری دهید که اگر از شما فوجی بی بصیرت پیش رود طوسیان دست یابند و دل نشابوریان بشکند اگر تنی چند از عامه ٔ ما شکسته شود. گفتند: چنین کنیم ، و برجای ببودند و نعره برآوردند، گفتی روز رستخیز است . احمد سواری سیصدرا پوشیده در کمین بداشت در دیواربستها و ایشان را گفت ساخته و هشیار میباشید و گوش بمن دارید که چون طوسیان تنگ در رسند من پذیره خواهم شد و یک زمان دست آویزی بکرد پس پشت داد و بهزیمت برگشت تا مدبران حریص تر درآیند و پندارند که من بهزیمت برفتم و من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرند چون بگذشتند برگردم و پای افشارم ، چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعره ٔ نشابوریان بشنوید کمینها برگشایید و نصرت ازایزد عز ذکره باشد که چنان دانم بدین تدبیر راست که کردم ما را ظفر باشد. گفتند: چنین کنیم . و احمد از کمین گاه بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره ٔ میدان عبدالرزاق است ، و پیاده و سوار خویش تعبیه کردو میمنه و میسره و قلب و جناحها و ساقه و سواری پنجاه نیک اسبه بر مقدمه و طلیعه فرستاد و آواز تکبیر وقرآن خواندن برآمد و در شهر هزاهزی عظیم بود طوسیان نزدیک نماز پیشین در رسیدند سخت بسیار، مردم چون مور و ملخ و از جمله ٔ ایشان سواری سیصد از هر دستی و پیاده پنج شش هزار با سلاح بگشت و بشتاب درآمد و دیگر بایستادند. احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده ای دو هزار و از آنجا که کمین ساخته بود بگذشت . یافت مقدمه ٔ خویش را با طلیعه ٔ ایشان جنگی قوی پیش گرفته پس هر دو لشکر جنگ پیوستند جنگی صعب و کاری ریشاریش و یک زمان بداشت و چند تن از هردو جانب کشته شدند و مجروح را اندازه نبود و طوسیان را مدد می آمد، احمد مثال داد پیادگان خویش را، و با ایشان نهاده بود،تا تن بازپس دادند و خوش خوش می بازگشتند و طوسیان چون بر آن جمله دیدند دلیرتر درمی آمدند و احمد جنگ میکرد و بازپس میرفت تا دانست که از کمین گاه بگذشت دورپس ثباتی کرد قویتر، پس سواران آسوده و پیادگان که ایستانیده بود در ساقه بدو پیوستند و جنگ سخت تر شد فرمود تا بیک بار بوقها و طبلها بزدند و مردم عام و غوغا بیک بار خروشی بکردند چنانکه گفتی زمین بدرید و سواران آسوده از کمینها برآمدند و بوق بزدند و بانگ دار و گیر برآمد و طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و در هم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدندکه می آمدند و بیش کس مرکس را نایستاد و نشابوریان با دلهای قوی در دم ایشان نشستند و از ایشان چندان بکشتند که آنرا حد و اندازه نبود که از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی در آن رزان و باغها افکندند خویشتن را سلاحها بینداختند و نشابوریان برز و باغ میشدند و مردان را ریش میگرفتند و بیرون میکشیدند و سرشانرا می بریدند چنانکه بدیدند که پنج و شش زن در باغهای پایان بیست و اند مرد را از طوسیان پیش کرده بودند و سیلی میزدند و احمد علی نوشتگین با سواران خیاره تر بر اثر آن مخاذیل تا خالنجوی سه فرسنگ شهر برفت و بسیار از ایشان بکشتند و بسیار بگرفتند و از آنجا مظفر و منصور با غنیمت و ستور و سلاح بسیار نماز شام را بشهر بازآمدند و دیگر روز فرمود تادارها بزدند و بسیار از طوسیان را آنجا کشیدند و سرهای دیگر کشتگان گرد کردند و بپایان دارها بنهادند وگروهی را که مستضعف بودند رها کردند و حشمتی بزرگ افتاد که بیش طوسیان سوی نشابوریان نیارستند نگریست وامیر رضی اﷲ عنه بدین حدیث که احمد کرد از وی خشنود گشت و بدین سبب زشت نامی هزیمت کرمان از وی بیفتاد.
بیهقی درشرح هزیمت احمد علی نوشتگین از کرمان و آمدن او به نیشابور گوید: و احمد علی نوشتگین نیز بیامد و چون خجلی بود و بس روزگار برنیامد که گذشته شد. و درجای دیگر گوید:... و روز یکشنبه دو روز مانده از این ماه ۞ احمد علی نوشتگین گذشته شد بنشابور رحمةاﷲ علیه و لکل اجل کتاب و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب این کار مدروس شد. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 246 ، 423 ، 426 تا 432 و 476 و تاریخ ابن الاثیر حوادث سال 422 و 425 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۲ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن الحسین . رجوع به ابومحمد جریری ... و احمدبن محمدبن حسین جریری شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین ابوحامد بوسنجی از بوسنج ترمذ. رجوع به تاج العروس کلمه ٔ «بوسنج » شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین ارجانی رجوع به ابوبکر ناصح الدین ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین جُرَیْری . مکنی به ابومحمد. از عرفای اواخر مائه ٔسیم و اوایل مائه ٔ چهارم است و بعضی پدرش را حسین ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمدبن حسین کلاباذی مکنی به ابونصر. او راست : اسماء رجال بخاری . وفات وی به سال 398 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن الحشاء مکنی به ابوجعفر حکیم . او راست : مفید العلوم و مبیدالهموم دائر بر تفسیر الفاظ لغوی طبی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حفص الخلال البصری . رجوع به ابن الخلال القاضی ابوعمر احمد ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حماده ٔ کاتب . مکنی به ابوالحسن . او یکی از افاضل کتاب و صاحب تصانیف است و درک صحبت ادبا کرده است . او...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حمدان بن عازم زندی . مکنی به ابوبکر. از مردم زند قریه ای به بخارا. و ابوعبداﷲ حافظ غنجار از او روایت کند....
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حمیدبن سلیمان بن حفص بن عبداﷲبن ابی الجهم بن حذیفةبن غانم بن عامربن عبداﷲبن عبیدبن عوتج ابن عدی بن ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.