احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قابض (خواجه درویش ...). خوندمیر در دستورالوزراء ص 453 آرد که :در مبادی حال در سلک ارذال عمال منتظم بود و اکثر اوقات بصاحب جمعی و قابضی قیام مینمود و بعد از آن ترقی کرده ، امیر تومان دارالسلطنه ٔ هراة شد و چند گاهی در آن منصب اوقات گذرانیده ، در سنه ٔ احدی عشر و تسعمائه که جناب وزارت مآب خواجه صاین الدین علی در دیوان پادشاه عالی شأن سلطان حسین میرزا مهر زد در خلوتی شمه ای از تصرفات آن ذات دنائت سمات که مورد حقد و حسدو فساد و مصدر لجاج و عناد بود بعرض رسانید و پادشاه عدالت نهاد باخذ او فرمان داده ، خواجه صاین الدین علی بندی گران بر پایش نهاد و چون در آن زمان مدار امور ملک و مال بر امیرمحمد ولی بیک بود خواجه این صورت را بی استصواب او از حیز قوت بفعل رسانید. امیرمحمد کینه ٔ خواجه صاین الدین در دل گرفته ، در مقام حمایت درویش احمد قابض شد و خواجه صاین الدین علی را بتصرف و تقصیر کثیر متهم دانسته ، مزاج صاحب تاج و سریر را بروی متغیر گردانید و خاطرنشان کرد که : آنچه خواجه ٔ مشارالیه درباره ٔ درویش احمد قابض بعرض رسانیده محض افترا و بهتانست و امیرمحمد ولی بیک درین باب آن مقدار مبالغه نمود که سلطان صاحبقران بند درویش احمد را برداشته ، صاین الدین علی را بهمان بند مقید گردانید ومنصب او را بدرویش احمد مفوض گردانید و اختر طالع درویش احمد بدگهر از حضیض ادبار به اوج اقبال رسیده ، متکفل آن منصب عالی شد و حکم همایون صادر گشت که او را مِن بعد قابض نگویند، بلکه درویش احمد کافی نامند و آن بدکنش بسبب شرارت نفس و طبیعت ناپاک آغاز بی ادبی کرده ، ابواب ظلم و تعدی بر روی رعایا که ودایع حضرت خالق البرایااند گشاد و بر مظلومان ستم دیدگان تحمیلات گران کرده ، انواع فتنه و فساد بنیاد نهاد. از صبح تا شام در فکر آن بود که آیا کدام بیچاره را در قید بلا اندازد؟ از شام تا بام در آن خیال بسر می برد که بچه سان بی گناهی را آواره و سرگردان سازد و اگرچه برسبیل رشوت مبلغها از مردم گرفتی ، اما بساختن مهم ایشان نپرداختی ، بیشتر اضطراب نمودندی . آنچه بنام ایشان نوشته بودی مضاعف ساختی . بواسطه ٔ شرارت آن سرخیل ارباب خباثت دود از دودمانها برآمد و چندین خاندانها بآتش جور و بیداد سوخته و ناچیز شد. و چون در یازدهم ذی الحجه سنه ٔ احدی عشر و تسعمائه سلطان صاحبقران بجوار مغفرت رحیم رحمن درپیوست و بدیعالزمان میرزا بشرکت مظفر حسین میرزا برتخت سلطنت نشست آن مصور نگارخانه ٔ تسویل و محرر کارخانه ٔ تحصیل خواست که در دیوان هردوپادشاه مهر زند و چون این مدعا بغایت نامعقول بود او را میسر نشد. اما صاحب دیوان مظفر حسین میرزا گشته ، بدستور پیشتر بلکه بیشتر به اشتعال نایره ٔ ظلم و عدوان اشتغال نمود و از کثرت جور و بیدادش فریاد از نهاد عباد برآمد و از وفور فتنه و فساد او افغان از جان طوایف انسان بگوش ساکنان هفتم آسمان رسید. شعر:
ز جورش دل دردمندان خراب
ز آسیب ظلمش جگرها کباب .
اهل صلاح و تقوی دست بدعا برداشتند و بتضرع و زاری از حضرت باری دفعشر آن بداختر را مسئلت نمودند. عاقبت تیر دعای مستمندان کارگر گشت و سؤال ستمدیدگان بعز اجابت مقرون شد. رباعی :
تا کی بود این جور و جفا کردن تو
وین بی سببی خلایق آزردن تو
تیغیست بدست اهل حق خون آلود
گر در تو رسد خون تو در گردن تو.
و در ذی حجه ٔ سنه ٔ اثناعشر و تسعمائه در شبی که آن بداختر در خانه ٔ امیریوسف علی کوکلتاش که از قبل مظفر حسین میرزا حاکم هراة بود بشرب خمر اقدام مینمود میان او و برادر مشارالیه ترخانی بیک مباحثه واقع شد و آن جوانمرد حسام خون آشام از نیام انتقام بیرون کشیده بیک ضربت روح خبیث او را بصدر جهنم رسانید و عالمی رااز شرارت نفس شومش رهانید. صباح روز دیگر که این خبر بهجت اثر مشهور گشت عقد [ کذا ] فرح و انبساط اهالی شهر هرات از اوج سماوات درگذشت و هردو کس که بیکدیگر میرسیدند مانند ایام عید مراسم تهنیت و مبارکباد بجای می آوردند و هرجماعت که یک جا می نشستند از ظلم وبیداد آن بدنهاد یاد نموده ، هزار لعنت بروح پلید اومیکردند. بیت :
بلعنت کسی را سزاوار دان
که زحمت رساند بخلق جهان .
و چون توهم آن بود که اگر چشم عوام بر جنازه ٔ او افتد هجوم و ازدحام نموده بزخم سنگ جسد آن بی فرهنگ را متلاشی سازند سه روزدر طویله ٔامیر یوسف علی ماند و در آن ایام سایسان امیر مشارالیه مردمی را که میخواستند که بنظرعبرت در آن کم سعادت نگرند یک یک و دودو در خانه گذاشته از ایشان برسم رونما چیزی می ستاندند و مبلغی کلی ازین ممر بحصول پیوست . بالاخره نیم شبی جسد مُتَعفّن آن مدبر را در سریری نهاده و از شهر بیرون برده ، در مغاک انداختند و از وهم مردم گورش را ظاهر نساختند.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۲ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر ثانی ملقب به فضل و مکنی به ابوالعباس . رجوع به ابوالعباس احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر حلوانی مکنی به ابوالعباس . متوفی به سال 620 هَ . ق . وی را شرحی است بر مفصل زمخشری .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر حموی ملقب بشیخ شهاب الدین و معروف به رسام . او راست : عقدالدرر و اللاَّلی فی فضل الشهور و الأیام و اللی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر خطیب قسطلانی شافعی . او راست : مشارق الانوار المضیئة.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر سنوی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر قزوینی . رجوع به حمداﷲ مستوفی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر مرعشی حلبی حنفی مکنی به ابوالفضائل . وی عمدةالعقائد احمد نسفی را نظم و قصیده ٔ برده ٔ بوصیری را تخمیس ک...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی بکر نسفی . مشهور بقعود. او در بسیاری از فنون بارع بوده است و منظومه ای در نحو و منظومه ای در علل و زحافات عر...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی ثابت اسماعیل . رجوع به احمدبن اسماعیل ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی جامع عاملی . او جدّ شیخ عبداللطیف بن علی بن احمدبن ابی جامع العاملی است . و یکی از علماء عصر خود و از فقهاء زما...