احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مهیلی (شیخ ...) ملقب به امیر نظام الدین . خوندمیر در حبیب السیر (ج 2 ص 258) آرد: امیر نظام الدین علیشیر بعد از چند گاهی که بلوازم امر مهرداری پرداخت از آن منصب استعفا نمود و التماس فرمود که امیر نظام الدین شیخ احمد مهیلی مهردار باشد، خاقان منصور [ سلطان حسین میرزا ] این ملتمس را بعز اجابت اقتران داد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود مفتی . رجوع به احمدبن محمود مشهور بقاضی زاده و قاضی زاده شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود ونکروذه ، مکنی به ابوالفضل . ذکر او در محاسن اصفهان مافروخی در زمره ٔ شعرای فارسی اصفهان آمده . رجوع بمحاسن...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن مختار ابومبشر. ادیبی است از مردم اسکندریه و آن قریه ای است بر کنار دجله نزدیک واسط.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) المدبر، والی مصر. رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 109 س 12 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المدبر الکاتب . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 349). ابن الن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مراد. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مرکز (شیخ ...). وی قاموس فیروزآبادی را به نام البایوس بترکی ترجمه کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان ابومسهر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 14). و رجوع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان بن دوستک ابونصر کردی حمیدی ، ملقب به نصراالدولة، صاحب میافارقین و دیار بکر بروزگار القائم باﷲ عباسی . او پن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان دینوری مالکی ، مکنی به ابوبکر. او راست : مناقب الامام مالک و کتاب المجالسة. وفات 310 هَ .ق .