اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نهرجوری . شاعر عروضی مکنی به أبواحد. او را در عروض تصانیفی است و وی بدانش عروض عارف و حاذق است و در آن علم در مرتبت ابوالحسن عروضی و عمرانی و امثال آنان است معهذا در شعر از طبقه ٔ متوسط باشد و از اهل بصره است . یاقوت گوید: ابوالحسن از علی بن محمدبن نصر کاتب مرا روایت کرد و گفت : من دربصره بسال 399 هَ . ق . بدانگاه که در جمله ٔ ابوالحسن بن ماسرجیس بودم احمد نهرجوری را دیدم و ما عزیمت رفتن بأرّجان نزد بهاءالدوله داشتیم و نهرجوری نیز با ما قصد آن صوب کرد و در ارّجان بخدمت بهاءالدوله پیوست و تا اواخر سال 402 بدانجا ببود و چون در این وقت ابوالفرج محمدبن علی الخازن را تقلد بصره دادند نهرجوری بصحابت وی به بصره بازگشت و من در ذیقعده ٔ سال 403 در خدمت شاهنشاه اعظم جلال الدولةبن بهاءالدولة ببصره شدم و چند ماه از این پیش نهرجوری به بیماری عجیب درگذشته بود. و بیماری آن بود که شپش در جسم او پیدا آمد و آنقدر تن خویش بخارید تا بمرد. و او پیری کوتاه بالا و گندمگون مائل بسیاهی و بدجامه و جملةً شوخگن و بددین و متظاهر بالحاد بود و بتمام عمر زن نکرد و فرزند نیاورد. و در فلسفه و علوم اوائل سخت استاد و از طبقه ٔ عالی و در علوم عربیه متوسط و شعر او از علم او نازل تر بود. و وی نسبت بمردمان بدزبان هجّاء و ثلاب بود و بکسانی که با وی احسان می کردند کم سپاس بود و شعر بسیاری از خود مرا انشاد کرد از جمله :
من عاذری من رئیس
یعدّ کسبی حسبی
لما انقطعت الیه
حصلت منقطعاً بی .
و این شعر او ابوالعباس بن ماسرجیس بشنید گفت : در این شعر تدلیس کند و مرا هجا کردن خواهد و کلمه ٔ من رئیس در اصل شعر او من وزیر و من عاذری من عذیریست . و آنگاه که نهرجوری بمرد مسودات وی به ابوالعباس برداشتند و او این قطعه در میان بیافت و بمن بنمود و همچنان بود که ازپیش حدس زده بود. و نهرجوری راست که در هجاء ابوالوفأبن الصیقل گوید:
ما استخرج المال بمثل العصی
لطالبیه من ابی الغدر
الیس قد اخرج موسی بها
لقومه الماء من الصخر.
و نیز از اوست :
صاح ندیمی ۞ و شفه الطرب
یا قومنا ان ّ امرنا عجب
نارا اذا الماء مسّها زفرت
کأنها لألتها بها حطب .
و اوراست در هجاء طبیبی از مردم اُبُلّه موسوم بأبوغسان :
یا طبیباً داوی کساد ذوی الاکَ
-فان حتی اعادهم فی نفاق
ان تکن قد وصلت رزقهم فیَ
-ها فکم قدقطعت من ارزاق
وقع اﷲ فی جبینک للأر-
زاق ان ودعی وداع الفراق .
و نیز او راست در هجای طبیب مذکور:
یا ابن غسان انت ناقضت عیسی
فهو یحیی الموتی و انت تمیت
یشهد القلب انه یقدم الغا-
سل او ان دسته تابوت .
و در مدح ابواسحاق صابی گوید آنگاه که بمصر بود:
لایذهبن علیک فی العوّاد
ضعف القوی و تفتت الاکباد
لاتسألی عنی سواک فانما
ذکراک انفاسی و حبک زادی
یا سمحة بدمی علی تحریمه
فیما یظن اصادق و اعادی
حاشاک ان القاک غیر بخیلة
او ان اری ما لاترین رشادی .
و گویند وسخ و قذارت وی از تنگدستی و فقر نبود چه حال او نیکو بود بلکه عادتاً شوخگن بود. و مردمان از بذائت لسان وی بپرهیز بودند. ابن نصر گوید: وقتی او ابوالفرج منصوربن سهل مجوسی عامل بصره را مدحی گفت و او وی را صلتی نیکو داد و حواشی بوالفرج در وی آویختند و هریک از این صلت سهمی میخواستند. او پاره ای کاغذ برگرفت و این شعر بنوشت و به یکی از داخلین داد تا ابوالفرج را دهد:
اجازنی الاستاذ عن مدحتی
جائزة کانت لاصحابه
و لم یکن حظّی َ منها سوی
جهبذتی یوماً علی بابه .
و چون شعر بابوالفرج رسید، فی الحال کس بیرون فرستاد تا حواشی را از وی بازدارد و زرهای داده را واپس گرفت و بدوداد و بهمراه وی برفت و او را بخانه ٔ خود رسانید. رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 2 ص 120 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی . رجوع به احمد ابوحامدبن موسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن ابی عمار الحناط، صاحب ابوعبید القاسم بن سلام . چنانکه ابن بنت الفریابی گوید وفات وی بسال 281 هَ .ق . ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب ، معروف بشاه چراغ و سیدالسادات . پدر اکرم وی امام موسی ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن طاوس الفاطمی الحسنی الحلی ، برادر ابی و امی سید رضی الدین علی بن موسی ، و مادر او دختر ورام است . اومجته...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن شاکر. از بنی موسی بن شاکر که در اخراج کتب از بلاد روم با برادران خویش محمد و حسن کوشید. پدر ایشان موسی ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن العباس بن مجاهد المقری مکنی به ابوبکر. خطیب گوید: او شیخ قرائت روزگار خویش بود و وی در ربیعالاَّخر سال ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن علی ، مشهور به ابن الوکیل و ملقب بشهاب الدین . او از طبقه ٔ کرمانی وضیاء قرمی است و نزد این دو شاگردی کرد...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن قائم ، ملقب به مجبر. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن نصراﷲ خزرجی ، ملقب به شمس الدین . او راست : المصطفی من ادعیة المصطفی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن یونس بن محمدبن منعةبن مالک بن محمدبن سعدبن سعیدبن عاصم بن عائذبن کعب بن قیس بن ابراهیم الأربلی الاصل...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.