اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احوال

نویسه گردانی: ʼḤWʼL
احوال . [ اِح ْ ] (ع اِ) ج ِ حال . چیزها که آدمی بر آن است . حالات . اوضاع . حالات و کیفیات مزاج بیماری و تندرستی . || امور و اعمال و کردار و کار و بار. || سرگذشت و سرانجام . حوادث . ماجراها. کیفیات :
بشد فاش احوال شاه جهان
به پیش مهان و به پیش کهان .

فردوسی .


خداوند را احوالی که آنجاست مقررتر است . (تاریخ بیهقی ). آثار و اخبار و احوالش آن است که در مقامات محمودی و در این تاریخ بیامد. (تاریخ بیهقی ). و ماجری من احواله . (تاریخ بیهقی ). این مرد احوال و عادات امیرمحمود نیک دریافته بود. (تاریخ بیهقی ). چنانکه پیدا آمد در این نزدیک از احوال این پادشاه . (تاریخ بیهقی ). پدر امیر ماضی ... احوال مصالح ملک با وی گفتی . (تاریخ بیهقی ). بحضرت خلافت ... نامه ها نبشته گشت که این احوال و فرمانها خواسته آمد در هر بابی . (تاریخ بیهقی ). سلطان مسعود... گفت :... ما در این هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا آنچه نهادنی است با خانان ترکستان نهاده آید و احوال آن جانب را مطالعه کنیم . (تاریخ بیهقی ).برادر علی منگیتراک و فقیه بوبکر حصیری که دررسیدندبهرات احوال را بتمامی شرح کردند. (تاریخ بیهقی ). بدان وقت شغل دیوان رسالت من می داشتم و آن احوال نیز شرح کنم بتمامی بجای خویش . (تاریخ بیهقی ). از احوال این فرزند چیزی بر وی پوشیده نماندی . (تاریخ بیهقی ).
احوال او بکام دل دوستدار شد
کایام تو بکام دل دوستدار باد.

مسعودسعد.


ای عزیزی که در همه احوال
جان من دوستیت خوار نداشت .

مسعودسعد


احوال جهان باد گیر باد
وین قصه ز من یاد گیر یاد.

مسعودسعد.


چنانکه تمامی احوال او از روز ولادت تااین ساعت ... در آن بیاید. (کلیله و دمنه ). و اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود دراز گردد. (کلیله و دمنه ). و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه ). [ دمنه ] گفت : اگر قربتی یابم ... از تقبیح احوال و افعال وی [ شیر ] بپرهیزم . (کلیله و دمنه ).
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست .

انوری .


بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.

حافظ.


- احوال کسی گرفتن ؛ استفسار احوال او کردن :
تو خود ای آفت دلها چه بگوئیم بگو
روز محشر اگر احوال دل ما گیرند.

؟


|| ج ِ حَول . سالها. || گشت های چیزها. انقلابات .
- احوال دهر؛ گردشهای روزگار. || پیرامون : و هو احواله ؛ او پیرامون آن است . || اوقات که تو در آن هستی . احوال بجای مفرد نیز آرند. (غیاث اللغات ). فارسیان احوال را که صیغه ٔ جمع عربی است مفرد اعتبار کنند و همچنین آمال بجای مفرد یعنی امل استعمال نمایند :
ای کرده حال خود عیان از صورت احوالها
آئینه دار هستیت تعبیرها در حالها.

تأثیر (آنندراج ).


و آن را به احوالات جمع بندند. ۞
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ناخوش احوال . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
حال و احوال . [ ل ُ اَح ْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . رجوع به حال شود.
شوریده احوال . [ دَ / دِ اَح ْ ] (ص مرکب ) آشفته . پریشان احوال . عاشق پیشه : ندارد با تو بازاری مگر شوریده احوالی که مهرش در میان جان و مهرش ...
احوال رواةالحدیث . [ اَح ْ ل ُ رُ تِل ْ ح َ ] (ع اِمرکب ) علم احوال رواةالحدیث . من وفیاتهم و قبائلهم و اوطانهم و جرحهم و تعدیلهم و غیر ذلک ...
عهد احوال ابتدایی . [ ع َ دِ اَح ْ ل ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرحله ای است از مراحل زندگی بشر و بعقیده ٔ علمای فن ،بشر در این مرحله...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اهوال . [ اَهَْ ] (ع اِ) ج ِ هَول ، به معنی ترس وکار بیمناک که راه آن دریافته نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ِ هول که ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.