اد
نویسه گردانی:
ʼD
اد. [ اُدد ] (اِخ ) ابن اُدَد. پدر عدنان یکی از اجداد رسول صلی اﷲ علیه و آله است . (مجمل التواریخ والقصص ص 228).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اد. [ -َدْ] (ضمیر) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
اد. [ اِ ] (اِخ ) ۞ شهریست به هلند دارای سی هزار تن سکنه .
اد. [ اُ ] (اِخ ) خواهر آبکار پادشاه ارمنستان . رجوع به ایران باستان ص 2602 شود.
اد. [ اُ ] (اِخ ) ۞ ژان . کشیش فرانسوی متولد به ری ۞ (1601 - 1680م .).وی مؤسس جمعیت ادیست ها ۞ و برادر مزری ۞ مورخ بود.
اد. [ اَدد ] (ع مص ) آواز گردانیدن شتر در جوف . باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || نالیدن ...
اد. [ اَدد / اِدد ] (ع ص ، اِ) کار دشوار و منکر. کار سخت و زشت . (منتهی الارب ): لقد جئتم شیئاً اِدّاً. (قرآن 89/19)؛ ای منکراً. || عجب . عجیب ...
اد. [ اُدد ] (اِخ ) ابن طابخةبن الیاس بن مضر. نام پدر قبیله ایست از یمن . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به انساب سمعانی ص 9 س 16 شو...
عاد. (ع اِ) مردم . یقال : ماأدری أی عاد هو؛ أی أی ّ الناس ؛ یعنی ندانم که چه مردست او. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
عاد. (اِخ ) قومی که هود (ع ) به رسالت ایشان آمد و ایشان از نسل عادبن نوح بودند از باعث نافرمانی حق بطوفان باد هلاک شدند. (از آنندراج ) (...
عاد. [ عادد ] (ع ص ، اِ) عددی که عدد دگر را تجزیه کننده باشد. مانند سه که عاد نه است ، و چهار که عاد دوازده است و پنج که عاد پانزده است ....