ادل
نویسه گردانی:
ʼDL
ادل . [ اَ ] (ع مص ) افتادن پوست ریش خشک [ خشک ریشه ] و به شدن ریش . || جنبانیدن شیر تا دوغ شود. || گرانبار رفتن بچیزی .
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عدل گستر. [ ع َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) دادگستر. که بسط عدل و داد دهد. عادل : تخم اقبال در زمین بقابانوی عدل گستر افشانده ست . خاقانی .امثله ٔ قض...
عدل گستری . [ ع َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگستر. دادگستری : مفخر اول البشر، مهدی آخر زمان وحی بجانش آمده آیت عدل گستری . خاقانی (دیوان ...
عدل مظفر. [ ع َ ل ِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عدالت مظفرالدین شاه قاجار، و این دو کلمه ماده تاریخ مشروطیت ایران است بحساب جُمَّل مطابق 1324...
عدل کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب )عدالت کردن . بعدل رفتار کردن . داد دادن . داد کردن . دادگستری . از روی عدل و انصاف عمل کردن : عدل کن زا...
گلوجه عدل . [ گ ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 30هزارگزی باختر سراسکند و 17هزارگزی راه شوسه ٔ...
عدل فرمای . [ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه دستور بعدل دهد. مرد عادل و مجری عدالت : رأی جهان آرای مشکل گشای عدل فرمای شاه را بر کلمات صالحات...
عدل فرمایی . [ ع َ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل عدل فرمای . دادگری : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 250).
عدل تقدیری . [ ع َ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحوی ) و خروج اسم از صیغه ٔ اصلی خود است و آن دو قسم است : تحقیقی و تقدیری ، تح...
عدل ورزیدن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) عدالت کردن . دادگری کردن : همه عدل ورز و همه مکرمت کن همه مال بخش و همه مَحمدت خر.ناصرخسرو (دیوان ...
تئودیسه، در شناختهترین معنای خود، استدلالی الهیاتی است که سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد که چرا خدا اجازه داده است شر در جهان وجود داشته باشد. هر تئ...