گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ادل نویسه گردانی: ʼDL ادل . [ اِ ] (ع اِ) ۞ دردِگردن . حِدْل . گردن درد. || هرچه که بدان گرانبار روند. || (ص ) شیر خفته و ترش شده . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی عدل عدل . [ ع َ ] (ع مص ) داد دادن . (منتهی الارب ). آدل آدل . [ دِ ] (اِخ ) قسمتی از سواحل افریقا در انتهای خلیج عدن که سکنه ٔ آن آفاریاداناکیل خوانده میشوند. عدل ورز عدل ورز. [ ع َ وَ ] (نف مرکب ) دادگر. عادل : بر هر دو روی سکه ٔ ایام ، نام توخاقان عدل ورز و هنرپرورآمده . خاقانی .عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد ... عدل بند این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. پای عدل پای عدل . [ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قوت و قدرت و شفاعت عدل باشد. (تتمه ٔ برهان ). عدل پرور عدل پرور. [ ع َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ عدل . مربی عدالت . دادپرور : ز اقبال عدل پرور او جای آن بودکز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه . خاقانی... عدل بندی زمانی که کالا یکنواخت نباشد یا به عبارتی بسته بندی کالا از نظر ظاهر و محتویات یکسان نباشند و یا اینکه کالا به صورت باز و قابل رؤیت وارد و به گمرک اظها... عدل الهی عدل الهی، از صفات خداوند متعال به معنای دادگری در افعال و تنزّه از فعل قبیح. عدل در نظام تکوین و تشریع دارای جایگاه ویژهای است و انسان بر اساس فطرت خ... عدل ورزی عدل ورزی . [ ع َ وَ ] (حامص مرکب ) دادگری . عدل نامه عدل نامه . [ ع َم َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب و نامه ٔ عدل : چو دست را به قلم برد و عدل نامه نوشت قلم شود به سر تیغ داد، دست ستم .سوزنی . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود