جستجو در پارسی ویکی
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ادل

نویسه گردانی: ʼDL
ادل . [ اِ دِ ] (اِخ ) ۞ نام مردی از مردم هلند که بار اول در سال 1619م . قسمتی از سواحل غربی استرالیا را کشف کرد و در قدیم ناحیت مکشوفه ٔ او را بنام او ادل میخواندند لکن سپس این نام متروک ماند. (قاموس الاعلام ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عادل آباد

عادل آباد.[ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شيراز. واقع در چهارهزارگزی جنوب باختری شیراز. این ده در جلگه واقع شده ...
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عادل آباد

عادل آباد. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز. این ده در 62 هزارگزی خاور اردکان کنار راه فرعی پل خان به ...
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عادل آباد

عادل آباد. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔشهرستان خرم آباد. در 2هزارگزی شمال باختری الشتر و 2هزارگزی شمال باختر شوسه ٔ خر...
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عادل اول

عادل اول . [ دِ ل ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) لقب سیف الدین ابوبکر ایوبی برادر سلطان صلاح الدین است . رجوع به سیف الدین ابوبکر شود.
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امیر عادل

امیر عادل . [ اَ رِ دِ ] (اِخ ) به سبکتگین پدر سلطان محمود غزنوی اطلاق میشد. (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 491). رجوع به سبکتگین شود.
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سارق عادل

سارق عادل . [ ؟ دِ ] (اِخ ) از امرای قرن هشتم ، وی در مبادی احوال شحنه ٔ دارالسلام بغداد بود. بعد از آن نوکر سلیمان بیگ شد و روز بروز مهم او...
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صاحب عادل

صاحب عادل . [ ح ِ ب ِ دِ ] (اِخ ) وزیر ابوکالیجار ۞ مرزبان بن سلطان الدولة بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خو...
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عادل صفوی

عادل صفوی . [ دِ ل ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) تخلص شاه طهماسب صفوی است . رجوع به طمهاسب شاه اول در این لغت نامه و الذریعه ج 9 ص 663 شود.
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عدل

عدل . [ ع َ ] (ع اِمص ) مقابل ستم . مقابل بیداد. داد. (دستوراللغة). مقابل جور. ضد جور. نقیض جور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مقابل ظلم . نص...
اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عدل

عدل . [ ع ِ ](ع اِ) عوض . بدل . معادل . مقابل . برابر : گفتم که مرغ نبود دهقان امام راگفتا که مرغ نبود عِدلی دهد خُره . سوزنی .|| هم بار.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.
 
ورود