اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ادمی

نویسه گردانی: ʼDMY
ادمی . [ اَ دَ می ی ] (اِخ ) آدمی ۞ . رازی . ابوسعید سهل بن زیاد. از اصحاب ابی محمد حسن بن علی علیه السلام . یکی از فقهاء و محدثین شیعه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ادمی . [ اُ دَ ما ] (اِخ ) نام کوهی است بفارس و در صحاح آمده ادمی بر وزن فعلی بضم فاء و فتح عین و موضعی است . محمودبن عمر گوید ادمی زمینی...
ادمی . [ اَ دَ می ی ] (اِخ ) آدمی ۞ . ابوعلی حسین بن محمد منجم و مهندس . او راست : کتاب الحراقات والخیطان و عمل الساعات . (ابن الندیم ).
حسین ادمی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) ابن محمد بغدادی مهندس منجم مکنی به ابوعلی . او راست : کتاب الحرافات و الحیطان و عمل الساعات . (هدیة العار...
آدمی . [ دَ ] (ع اِ)یک تن از اولاد آدم ابوالبشر. اِنس . اِنسی . انسان . بشر. مردم . مردمی . ناس . اناس . ج ، آدمیین : شیب تو با فراز و فراز تو ب...
آدمی کش . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) قاتل : میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش .نظامی .
ابن آدمی . [ اِ ن ُ دَ ] (اِخ ) محمدبن حسین بن حمید منجم . در قرن سوم هجری میزیسته و بتألیف کتاب زیج بزرگی شروع کرده و موفق باتمام آن ...
نیم آدمی . [ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از مطلق زن ، زیرا که دو زن را در گواهی به منزله ٔ یک مرد داشته و در دیوان خاقانی کنایه از والده ٔ خاقانی...
آدمی بچه. {دَ بَ}. (ا. مرکب). فرزند آدمی، آدمی زاده، انسان. مقابل پری. ///////////////////////////////////////////////////// بِباختَم دِل دیوانه و نَد...
آدمی گری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) بشریت : اما گاه گاه در درون استاد امام از راه آدمی گری اندک داوری می بود. (اسرارالتوحید). چون چشم من بر ...
آدمی وار. [ دَ ] (ص مرکب ) باادب .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.