گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ادمی نویسه گردانی: ʼDMY ادمی . [ اَ دَ می ی ] (اِخ ) آدمی ۞ . رازی . ابوسعید سهل بن زیاد. از اصحاب ابی محمد حسن بن علی علیه السلام . یکی از فقهاء و محدثین شیعه . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی ادمی ادمی . [ اُ دَ ما ] (اِخ ) نام کوهی است بفارس و در صحاح آمده ادمی بر وزن فعلی بضم فاء و فتح عین و موضعی است . محمودبن عمر گوید ادمی زمینی... ادمی ادمی . [ اَ دَ می ی ] (اِخ ) آدمی ۞ . ابوعلی حسین بن محمد منجم و مهندس . او راست : کتاب الحراقات والخیطان و عمل الساعات . (ابن الندیم ). حسین ادمی حسین ادمی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ ] (اِخ ) ابن محمد بغدادی مهندس منجم مکنی به ابوعلی . او راست : کتاب الحرافات و الحیطان و عمل الساعات . (هدیة العار... آدمی آدمی . [ دَ ] (ع اِ)یک تن از اولاد آدم ابوالبشر. اِنس . اِنسی . انسان . بشر. مردم . مردمی . ناس . اناس . ج ، آدمیین : شیب تو با فراز و فراز تو ب... آدمی کش آدمی کش . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) قاتل : میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش .نظامی . ابن آدمی ابن آدمی . [ اِ ن ُ دَ ] (اِخ ) محمدبن حسین بن حمید منجم . در قرن سوم هجری میزیسته و بتألیف کتاب زیج بزرگی شروع کرده و موفق باتمام آن ... نیم آدمی نیم آدمی . [ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از مطلق زن ، زیرا که دو زن را در گواهی به منزله ٔ یک مرد داشته و در دیوان خاقانی کنایه از والده ٔ خاقانی... آدمی بچه آدمی بچه. {دَ بَ}. (ا. مرکب). فرزند آدمی، آدمی زاده، انسان. مقابل پری. ///////////////////////////////////////////////////// بِباختَم دِل دیوانه و نَد... آدمی گری آدمی گری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) بشریت : اما گاه گاه در درون استاد امام از راه آدمی گری اندک داوری می بود. (اسرارالتوحید). چون چشم من بر ... آدمی وار آدمی وار. [ دَ ] (ص مرکب ) باادب . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود