اذب
نویسه گردانی:
ʼḎB
اذب . [ اَ ذَب ب ] (ع ص ، اِ) گاو دشتی . || مرد دراز یا عام است . || شتر ماده ٔ کلانسال . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عضب . [ ع َ ض َ ] (ع مص ) شکسته گردیدن شاخ و شکافته گوش شدن . (از منتهی الارب ). اعضب شدن قوچ و ناقه . (از اقرب الموارد). و رجوع به اعضب ش...
عظب . [ ع َ ] (ع مص ) به سرعت جنبانیدن پرنده دمغزه را. (از منتهی الارب ): عظب الطائر؛ آن پرنده «زمکاء» و دم خود را بسرعت حرکت داد. (از اقر...
عظب . [ ع َ ظَ ] (ع مص ) لازم گرفتن و صبر گزیدن بر کسی . || فربه گشتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عظب . [ ع َ ظِ ] (ع ص ) در جای خشک فرودآینده . (منتهی الارب ). آنکه در فلات و جاهای خشک فرود آید. عاظب . (از اقرب الموارد).
عازب . [ زِ] (ع ص ) آب و گیاه دوردست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) شتران که شب در حی نیایند. (منتهی الارب ). شاة عازب ؛ گوسپندان دور ...
عازب . [ زِ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عاظب . [ ظِ ] (ع ص ) عَظِب . در جای خشک فرو آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به عظب شود.
بیت عزب . [ ب َ / ب ِ ت ِ ع َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (اصطلاح عرفان ) دلی که به مقام جمع رسیده و دردریای نیستی در مقابل هستی ذات حق ...
جدا و دور ساختن (فروانفر)
چو وحدتست عزبخانة یکی¬گویان تو روح را ز جز حق چرا عزب کنی
(6/3061/7)
غزلیات شمس
نیت پاکی و لازم گرفتن و صبر گزیدن بر کسی , صبر نکو کردن