اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اذرع

نویسه گردانی: ʼḎRʽ
اذرع . [ اَ رُ ] (اِخ ) موضعی است نجدی :
و اوقدت ُ ناراً للرعاء باذرُع . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
اذرع . [ اَ رَ ] (ع ص ) مُقْرِف . آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاة باشد. || مرد فصیح . || ا...
اذرع . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ذِراع .
اذرع . [ اِ رِ ] (اِخ ) قریه ایست بزرگ ، مرکز ناحیه ٔ لجا واقع در حوران ، از نواحی سوریه . در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقه ٔ ب...
اذرع اکباد. [ اَ رُ ع ُ اَ ] (اِخ ) موضعی در قول تمیم بن مُقبل :أمْسَت بأذرُع اکباد فحم ّ لهارکب ٌ بلینةَ أو رکب ٌ بساوینا.(معجم البلدان ).
اضرع .[ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ضِرْع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ۞ رجوع به ضرع شود.
اضرع . [ اَ رَ ] (ع ص ) ضارع . ضعیف و لاغر و صغیر از هر چیز و بقولی کم سن . و رجوع به ضارع و ضراعت شود. (از اقرب الموارد) : اذا اعترض الخابور...
اضرع .[ اَ رُ ] (اِخ ) جایی است در شعر راعی : فابصرتهم حتّی رأیت حمولهم بانقاء یحموم و ورّکن اضرُعا.ثعلب گوید: اضرع کوهها یا کوههای خردی ...
اذراء. [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن . در خشم آوردن . (منتهی الارب ). اغضاب . || ترسانیدن . (منتهی الارب ). || حریص کردن به . حریص گردانیدن ک...
اذراء. [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذراء به ؛ مضطر کردن به . مُلجاء کردن به . ناچار و ناگزیر کردن از: اِذَّرَاءَه ُ الیه ؛ مضطر کرد آن را بسوی وی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.