ارز
نویسه گردانی:
ʼRZ
ارز. [ اَ ] (ع مص ) خود را درهم کشیدن . || منقبض گردیدن ، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل : اِن ّ فلاناً اذا سئل ، اَرَزَ و اذا دعی اهتزّ؛ یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او راخوش گردد. || مجتمع شدن . (منتهی الأرب ). با هم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن . || ثابت شدن . استوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).ثابت گردیدن . (منتهی الأرب ). || پناه بردن . پناه گرفتن در جائی ، چنانکه مار در سوراخ خویش آنگاه که قصد او کنند: ارزت الحیة؛ پناه گرفت مار بسوراخ خود و برگردید بسوی آن و ثابت ماند در آن . (منتهی الأرب ). و منه : ان الاسلام لیأرِزُ الی المدینة کما تأرزُ الحیة الی جُحرها. (منتهی الأرب ). || سرد شدن هوا. سرد شدن شب . || ارزالکلام ؛ پیوستگی و درستی کلام بحصر و جمعیت . (منتهی الأرب ).
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوىِ آرتا Arta برداشته اند و معرب نموده و ساخته اند: الأرض أراضى تأریض و ... !!! وا...
عرز. [ ع َ ] (ع مص ) نکوهیدن کسی را و سرزنش نمودن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || درشت و سطبر گردیدن . (منتهی الارب ). || گرفته و ت...
عرز. [ ع َ رَ ] (ع مص ) درشت و سخت گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
عرز. [ ع َ رَ ] (ع اِ) نوعی از درخت یز، خرد و باریکتر از آن . و گویند آن مصحف است و درست آن غرز است به غین معجمه . (منتهی الارب ) (از اقرب...
ارض . [ اَ ] (ع اِ) زمین . (منتهی الأرب ). زمی . غبرا. ام ّآدم . ام صبّار. ام عبید. ام کفاة. ابن حلاوة. || خاک . وآن مؤنث و اسم جنس است . (م...
ارض . [ اَ ] (ع مص ) گیاهناک شدن زمین . || زکام گرفتن . مزکوم ، زکام زده شدن . || موریانه زدن (چوب ). ریونجه خورده شدن چوب . (تاج المصادر...
ارض . [ اَ رَ ] (ع اِ) خوره . واحد آن : ارضة. (مهذب الاسماء). موریانه . ریونجه .
ارض . [ اَ رَض ض ] (ع ص ) نشسته که از جای نجنبد. (منتهی الأرب ).
آرز.[ رُ ] (ع اِ) اَرُزّ. رُزّ. برنج (یکی از حبوب ).
آرز. [ رِ ] (ع ص ) منقبض . مُتجمع. ثابت .