ارز
نویسه گردانی:
ʼRZ
ارز. [ اَ ] (ع مص ) خود را درهم کشیدن . || منقبض گردیدن ، چنانکه بخیلی آنگاه که از وی عطائی خواهند. گرفته شدن ببخل : اِن ّ فلاناً اذا سئل ، اَرَزَ و اذا دعی اهتزّ؛ یعنی فلان وقتی که چیزی از او بخواهند منقبض شود و وقتی که برای طعام خوانند او راخوش گردد. || مجتمع شدن . (منتهی الأرب ). با هم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن . || ثابت شدن . استوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).ثابت گردیدن . (منتهی الأرب ). || پناه بردن . پناه گرفتن در جائی ، چنانکه مار در سوراخ خویش آنگاه که قصد او کنند: ارزت الحیة؛ پناه گرفت مار بسوراخ خود و برگردید بسوی آن و ثابت ماند در آن . (منتهی الأرب ). و منه : ان الاسلام لیأرِزُ الی المدینة کما تأرزُ الحیة الی جُحرها. (منتهی الأرب ). || سرد شدن هوا. سرد شدن شب . || ارزالکلام ؛ پیوستگی و درستی کلام بحصر و جمعیت . (منتهی الأرب ).
واژه های همانند
۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ارض حسان . [ اَ ض ُ ح َس ْ سا ](اِخ ) دهی است نزدیک مکه و آن را حسان نیز گویند.
هتک عرض . [ هََ ک ِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بر باد دادن آبرو و عرض کسی . هتک حرمت .
عرض بیگی . [ ع َ ب َ ] (اِمرکب ) کسی که سؤال و حاجات مردم را به عرض پادشاه رساند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء).
عرض حال . [ ع َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخواست و استدعا. (ناظم الاطباء). دادخواست .شکایت . || ورقه ای که درخواست یا شکایت خود را در ...
عرض شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معروض شدن . (از آنندراج ) : گر ز صد آرزوی وصل یکی بشماری تا قیامت نشود عرض تمنای دلم .حسین ثنائی (از آن...
عرض عمر. [ ع َ ض ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازلذت عمر است . (غیاث اللغات ). کیفیت عمر، مقابل طول عمر، که مدت و درازی زندگانی ا...
عرض کار. [ ع َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جلوه دادن کار. نمایش دادن کار : تا به وقتی که عرض کار بودگر چه درویش تاجدار بود.نظامی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
۱ - مطرح کردن٬ مطرح شدن.
۲ - نمایش دادن٬ نشان دادن٬ پز دادن٬ خود را در مرکز توجه قرار دادن.
۳ - جلوه٬ جلوه کردن٬ بارز شدن٬ معلوم شدن.