ارزه . [ اَ زَ
/ زِ ] (اِ) کاهگل . (جهانگیری ) (برهان ). اندود. گلابه . اندایه . خازه . آژند. سیاع . (منتهی الأرب ). || کِلس . (دهار). گچ . دوغاب .سیم گل . || نام درختی است .
۞ (مؤید الفضلاء از شرفنامه ) (برهان ). درختی است که از او چوب عصا گیرند. بعضی گویند درخت سرواست . (مجمعالفرس ) (برهان ). و بعضی دیگر گویند درخت صنوبر است و زفت از آن گیرند و بعضی دیگر گویند به این معنی عربی است و بعضی دیگر گفته اند درختی است چلغوزه میوه و بار آن درخت است . (برهان ). درخت نار و قیل قسمی از سرو. (مؤید الفضلاء از الغنیه ). و نیز در غنیه است در لغت چلغوزه که ارزه بر وزن لرزه صنوبر را گویند و در ادات مذکور است . درختی است که چلغوزه میوه ٔ اوست . (مؤید الفضلاء). درخت ارجن . درخت ارزن . درخت ارژن . ناژو. ناجو. ناجور. (مهذب الاسماء). نوژ. نوژن . صنوبرالصغار. کاج
۞ . رجوع به ارز شود. || زفت و آن چیزی باشد شبیه بقطران که از درخت صنوبر نر که آنرا ارز گویند بگیرند و صنوبر نر آن است که بر ندهد. (جهانگیری ). زفت که از درخت صنوبر گیرند و آن درخت را ارز گویند. (آنندراج ). زفت رومی . (تحفه ٔ حکیم مؤمن )
: پنبه به گوش اندر آکند ز تو ممدوح
پنبه چه گویم که ارزه ریزد و ارزیز.
سوزنی .