ارس
نویسه گردانی:
ʼRS
ارس . [ ] (اِخ ) نویین . از امرای مغول که در سال 661 هَ . ق . با امیرباغو و دوازده هزار سوار به سیستان شد. (تاریخ سیستان ص 400).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
ارس . [ اَ رَ ] (اِخ )(... خان ) نام شاهزاده ای است از قبچاق : به پور ارس خان سپردش عنان قوی دست کردش به تیغ و سنان .هاتفی (از شعوری ).
ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) ۞ اِروس . نام یونانی رب النوع عشق .
ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) ۞ طبیب . وی در قرن اول قبل از میلاد میزیسته است . ارس نامی طبیب ژولی ۞ دختر اغوسطس بود و دو تن دیگر نیز بنام ارس...
ارس . [ اُ رُ ] (اِخ ) ۞ (از لاطینی اِاوروس ) باد مشرق نزد یونانیان .
ارس . [ اَ رُس س ] (اِخ ) موضعی است در قول مطیربن الاشیم :تطاول لیلی بالأرُس ّ فلم أنم کأنی أسُوم العَیْن نَوماً محرّماتَذَکّر ذِکری لا...
ارس . [ اِ رِ ] (اِخ ) ۞ موضعی قرب لِس بُس . (ایران باستان ص 1281).
اَرِّس. (ا.). جائی در شمال فرانسه کهن و ایالتی در هلند امروزی که هلندیان اوترشت یا -خت گویند. م.
ارس در فارسی به چم(معنای) گشاده لوز روس و اروس است. در اروپا به این گونه درها گیوتین می گویند. استاد پیرنیا واژه ارسی را پارسی می داند برابر گشاده و ب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ارس تین . [ اِ ت َ ] (اِخ ) ۞ کرسی ناحیه ٔ رَن سفلی ، در کنار ایل ، دارای 5649 تن سکنه . ناحیه ٔ مزبور شامل 4 کانتن و 50 کمون و 66895 تن سکن...