ارش . [ اَ رَ
/ رِ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشتان . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). آرش . باع . قولاج . قلاج . باز. بَوع . رش . شاهرش . و آن مقداری باشد معین از سر انگشت میانین یک دست تا سر انگشت میانین دستی دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. || یا از سر انگشت میانین تا مرفق که بندگاه ساعد و بازو است
۞ . و مؤلف برهان گوید این اصح است . و در منتخب آمده مقدار هر دو دست آدمی که برابر قامت آدم است . (غیاث ). ذراع
: درازای مزگت خانه ٔ خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است و پهناش سیصدوپانزده ارش . خانه ٔ مکه را بیست و چهار ارش و نیم دراز است و پهناش بیست و سه ارش و نیم و سمک کعبه بیست و هفت ارش و از گرد سنگ طواف پنجاه ارش است و درازا صدوپنجاه ارش است . (حدود العالم ).
ارش پانصد بود بالای او [ سد سکندر ]
چو نزدیک صد یاز پهنای او.
فردوسی .
کمندی بفتراک بر سی ارش
کمانی ببازو زره در برش .
فردوسی .
نهنگ او ز دریا برآرد بدم
ز هشتاد ارش نیست بالاش کم .
فردوسی .
دو ستاره اند میان ایشان چند ارش بدیدار. (التفهیم ). سودا ارشی است به عراق معروف . (التفهیم ). و میل چهارهزار ارش سوداست . (التفهیم ).
هم آن جا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش نهصد ارش راه بود.
اسدی .
سنانش یکی نیزه ٔ سی ارش
به آب جگر یافته پرورش .
نظامی .
بکف ماروش نیزه ای ده ارش
ز خون عدو یافته پرورش .
هاتفی .
و رجوع به ایران باستان ص
1422،
1423،
1912،
1913 شود. || و گاه اندازه ای باشد چون انگشتی یا بند انگشتی . || نوعی از جامه ٔ سبزرنگ . (غیاث اللغات ).
-
ارش بابلی ؛ از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم بوده است و آن معادل
0/51 گز (متر) است . (ایران باستان ص
166).
-
ارش مصری ؛ از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم و آن مساوی
0/46 گز است . (ایران باستان ص
166).