اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارش

نویسه گردانی: ʼRŠ
ارش . [ اَ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشت . ساعد. (جهانگیری ). از سر انگشتان باشد تا آرنج . (برهان ). باز. (مؤید الفضلاء). ذراع . رش : الساعد؛ اَرش دست . (ملخص اللغات ، حسن خطیب کرمانی ). ساعدٌ فعم ؛ اَرشی فربه . (دهار) :
دیو اهریمن ، آذر است آتش
ساعدینند هر دو اَرش و اَرَش .

صاحب فرهنگ منظومه (از جهانگیری ).


|| انجمن . مجمع. (برهان ). رجوع به ارسن شود. || جمعیت مردم . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عرش آشیان . [ع َ ] (ص مرکب ) دارای آشیانی به بلندی عرش . آنکه به عرش خانه و آشیانه دارد. (فرهنگ فارسی معین ). || وصفی رحمت آمیز که از ...
رش به: ناوبری، جستجو آرش نراقی زادروز ۱۳۴۵ تهران ملیت ایرانی پیشه استادیار دانشگاه عضو هیات مدیره موسسه خشونت پرهیزی برای دموکراسی پژوهشگر ف...
عرش ثانی .[ ع َ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت است از کرسیی که بر آن همه ٔ ستارگان هستند. (غیاث ) (آنندراج ).
عرش عقلی . [ ع َ ش ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد عقل اول است . (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ).
عرش شریف . [ ع َ ش ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی . عرش رحمان .
عرش نفسی . [ ع َ ش ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس فلک اول است . (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ).
عرش سبائی . [ ع َ ش ِ س َ ] (اِخ ) کنایه از تخت بلقیس زن سلیمان باشد که پادشاه شهر سبا بود. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به عرش بلقیس شود.
عرش بلقیس . [ ع َ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) تخت بلقیس ، ملکه ٔ سبا، که داستان آن در قرآن کریم مذکور است : نشستم از برش چون عرش بلقیس بجست او چون ...
عرش بلقیس . [ ع َ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در یک روزه راه از ذمار. از آثارش فقط شش ستون رخام باقی مانده و کنار آن آبهای جاری بسیاری ...
عرش پایگاه . [ ع َ ] (ص مرکب ) دارای مرتبه و مقامی بلند. (فرهنگ فارسی معین ). عنوانی که پس ازنام مردی صاحب مقام آرند توفیر و بزرگداشت او ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.