ارش
نویسه گردانی:
ʼRŠ
ارش . [ اَ ] (ع مص ) بدی افکندن میان .... افژولیدن . برافژولیدن . || برافروختن آتش . || برانگیختن جنگ . برانگیختن فتنه و جنگ . (غیاث ). برآغالیدن .اغراء. ورغلانیدن . (منتهی الأرب ). انگیختن ب-ر. || عطا کردن . || اختلاف . || خصومت : بینهما ارش ؛ میان آن هر دو خصومت و اختلاف است . || کم کردن قیمت برای عیبی در متاع .
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
آرش . [ رَ ] (اِخ ) جدّ اعلای اشکانیان . کی آرش : کنون ای سراینده فرتوت مردسوی گاه اشکانیان بازگرد...چنین گفت گوینده دهقان چاچ کز آن پس ...
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نامی از نامها : وز آن دورتر آرش رزم یوزچو گوران شه آن گرد لشکرفروزیکی آنکه بر خوزیان شاه بود...دگر شاه کرمان که هنگام ...
این واژه درحقیقت پارسى است و تازیان(اربان) آن را از واژه ارشیا Arshia (پهلوى: عرش ، عرش الهى) برداشته اند، همتاهاى پارسى آن اینها هستند : گَرُزمان Gar...
این واژه در سنسکریت آرچ ãrac و به این معانی است: 1ـ خوب آراینده ـ سامان دهنده. 2ـ به نیکی انجام دهنده، خوب پدید آورنده. Williams Monier Monier. A Sans...
ذات عرش . [ ت ُ ع َ ] (اِخ ) یکی از صد و ده دارات عرب است . رجوع به کلمه ٔ دور در لغت نامه های عرب شود.
ساق عرش . [ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایه ٔ عرش : زانکه پیغمبر شب معراج تا بر ساق عرش از شرف برشد نه از رفتن به غار، ای ناصبی . ...
عرش لوا. [ ع َ ل ِ ] (ص مرکب ) که لوای آن عرش باشد. که لوایی بلند دارد : عقل که دید طلعتش حرز بر اودمید و گفت اینت شه ملک سپه ، عرش لوای ...
عرش منزل . [ ع َ م َ زِ ] (ص مرکب ) دارای منزلی چون عرش . عرش آشیان . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) لقبی است که به عالم گیر شاه دوم ،پادش...
عرش وران . [ ع َ وَ ] (اِ مرکب ) کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). عرش روان . رجوع به عرش روان شود.
گنج عرش . [ گ َ ج ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مأخوذ است از حدیث : ان للّه کنزاً (یا کنوزاً) مفتاحه (یا مفاتیحها) السنة الشعراء : هم امارت ...