ارش
نویسه گردانی:
ʼRŠ
ارش . [ اَ رَ ] (اِخ ) شهری است از ولایت شیروان . (جهانگیری ) (برهان ). شهری است در ارّان . || قریه ای است به یک فرسنگی شمالی بندر ریگ . (فارسنامه ).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عرش رحمان . [ ع َ ش ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی . عرش شریف .
عرش آشیانی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) در عرش آشیان داشتن . عرش آشیان بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) لقبی است که به اکبرشاه هندی پس ا...
سالکان عرش . [ ل ِ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ملائکه باشد. || اهل سلوک را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
آرش خوش نیت متولد دوم فروردین ماه سال ۱۳۷۷ هجری شمسی ، زاده استان فارس شهرستان استهبان میباشد
آرش کمانگیر. الف. (اخ) رجوع شود به آرش، و همچنین کمانگیر. برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مقالۀ آرش کمانگیر در دانشنامۀ ویکی پدیای فارسی.
ب. نام شعر...
عرش جسمانی . [ ع َ ش ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مراد فلک اعلی است . (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ).
عرش الجوزاء. [ ع َ شُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام مجموع چهار ستاره است درصورت ارنب . (یادداشت مرحوم دهخدا). کرسی الجوزاء.
عرش السماک . [ ع َ شُس ْ س ِ ] (اِخ ) چهار ستاره است خرد و پایین تر از عوا، که آنرا عجزالاسد نیز گویند. رجوع به عرش شود. || نام صورتی از صور...
تاج سایه ٔ عرش . [ ج ِ ی َ ی ِ ع َ ] (اِخ ) کنایه از سرور عالم صلی اﷲ علیه و آله وسلم . (آنندراج از مظهر العجایب ).