اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارش

نویسه گردانی: ʼRŠ
ارش . [ اِ ] (اِخ ) ۞ یوهان ساموئل . دانشمند کتاب شناس آلمانی ،متولد در گرُس گل ُگ ُ بسال 1766 م . و متوفی در هال به سال 1828 م . او راست : فهرست همه ٔ روزنامه ها و مجموعه های آلمانی در باب جغرافی ، تاریخ و علوم علی الاطلاق (1790-1792م .) و مجموعه ٔ اطلاعات ادبی ، و آن خلاصه ای است از مؤلفات ادبی در مدت پانزده سال (1785-1800م .) و هم بیاری گروبِر دائرةالمعارفی تألیف کرده است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
عرش . [ ع َ رَ ] (ع مص ) سرگشته گشتن و متحیرگردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرمست شدن و مبهوت گشتن . (از اقرب الموارد). عَرش و رجوع ب...
عرش . [ ع ُ ] (ع اِ) گوشتپاره ٔ دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن . یا جای شیشه ٔ حجامت . (منتهی الارب ). یکی از دو عرش گردن است ، و آنها دو ...
عرش . [ ع ُ ] (اِخ ) شهری است در یمن بر ساحل . (از معجم البلدان ).
عرش . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَرش . رجوع به عَرش شود. || ج عَریش . رجوع به عریش شود.
آرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .
آرش . [ رِ ] (اِ) معنی . مقابل لفظ. (از برهان ). || تار. سَدی ̍. حابل . (زمخشری ).
آرش . [ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر آردن آوردن .
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره ٔ حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران ، افراسیاب ، ناگزیر گردید. ن...
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نام پسر دوم کیقباد برادر کیکاوس ، و او را کی آرش گفتندی .
آرش . [ رَ ] (اِخ ) نام کوهی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.