ارغون . [ اَ ] (اِخ ) ابن اباقاخان . اباقاخان میل داشت که پس از او پسر وی ارغون بمقام ایلخانی برسد ولی چون این امر با یاسای چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان میدانست مخالفت داشت ، پس از فوت اباقا، امرا و شاهزادگان مغول برادر او تگودار را بسلطنت برداشتند و در قوریلتای آلاتاغ او را در
26 محرم سال
681 هَ . ق . رسماً به این مقام برگزیدند، و تگودار بشریعت اسلام متمایل شد و به امراء و رجال مسلمان علاقه یافت و از طرف ایشان به احمد موسوم گردید. در اواخر عهد اباقا امرا و خوانین مغول سه دسته شده بودند: جمعی میخواستند شاهزاده ارغون بمقام اباقا منصوب گردد. گروهی طرفدار تگودار بودند و اولجایتوخاتون سعی داشت که پسرش منگوتیمور حائز این مقام شود. ولی چون منگوتیمور بیست وپنج روز زودتر از اباقا مرد، اولجای خاتون هم طرف ارغون را گرفت و رقابت بین طرفداران تگودار و ارغون روز بروز رو بقوت گذاشت و پس از آنکه تگودار بنام سلطان احمدخان جانشین اباقا شد، رقابت فوق بدشمنی علنی مبدل گردید و از امرا و سرداران مغول جمعی بهواخواهی تگودار و عده ای نیز بطرفداری ارغون قیام کردند.
قیام ارغون بر سلطان احمد: اسلام سلطان احمد و سعی او در مسلمان کردن مغول و تبدیل بتخانه ها و کلیساها بمساجد و احترام قضاة و علمای مسلم بسیاری از امراء و شاهزادگان مغول رااز او متنفر ساخت و ایشان شکایت این پیش آمد را حتی پیش قوبیلای قاآن که خاقان بزرگ مغول محسوب میشد و از عهد هولاکو ببعد ایلخانان ایران همه او را بر خود رئیس و بزرگ میشناختند، بردند و کسی که بیش از همه خود را از این بابت ناراضی و متغیر نشان میداد، شاهزاده ارغون پسر اباقا بود که داعیه ٔ ایلخانی گری داشت و از ابتدا خود را بجانشینی پدر از تگودار لایقتر و مستحق تر میشمرد. سلطان احمد در همان اوایل سلطنت که اسلام خود را به اطراف اعلام نمود چند نفر نماینده از آن جمله شیخ کمال الدین عبدالرحمن رافعی شیخ الاسلام و قطب الدین شیرازی قاضی شهر سیواس را با نامه ای بتاریخ اواخرجمادی الاولی سال
681 هَ . ق . پیش سیف الدین قلاوون پادشاه مصر فرستاد و در آن اسلام خود و اقداماتی را که در احیای شریعت محمدی از قبیل اصلاح امور اوقاف و رساندن عوائد آن بمستحقین و ترتیب کار حجاج کرده به اطلاع او رساند و تصمیم خود را برخلاف رأی قوریلتائی که تقاضای لشکرکشی به مصر را کرده بودند، در ترک خصومتهای دیرینه و سعی در آبادی بلاد اظهار داشت و توقع کرد که سلطان مصر نیز رسولی پیش او بفرستد تا به این وضعرقابت و کینه هائی که بین ایلخانان ایران و سلاطین مصر و شام وجود داشت ، از میان مرتفع شود. قلاوون در نامه ای که در جواب سلطان احمد نوشت ، اقدامات او را تمجید کرد و اسلام آوردن او را عین خیر و سعادت شمرد و بااین مبادله ٔ رسائل و رسل بین این دو پادشاه طرح دوستی ریخته شد و موقتاً کینه ٔ سابق فراموش گردید. این مکاتبه ٔ سلطان احمد با پادشاه مصر و ترک رأی قوریلتای در لشکرکشی به آن سرزمین بهانه ٔ دیگری بدست دشمنان داد و این دفعه مخالفین بریاست ارغون و قونغرتای برادر تگودار درصدد قتل او برآمدند و علناً بر ایلخان قیام کردند. بعد از آنکه سلطان احمد از مخالفت ارغون و قیام او اطلاع یافت ، امیربوقا از امرای خود را پیش او که در این تاریخ در عراق عرب بود، فرستاد. ارغون در همین ایام چنانکه پیش گفتیم مزاحم عمال عطاملک گردید و جماعتی از قراولان مغولی اباقا را تحت امر خود آورد و امیر طغاجار را فرمانده ایشان کرد و شاهزادگان بزرگ مغول مثل گیخاتو پسر دیگر اباقا و بایْدُو برادرزاده ٔ او و جماعتی از سرداران معتبر اباقا در اطاعت او داخل شدند. سلطان احمد بعد از جلوس برادر خود قونغرتای را با قشونی بحفاظت سرحد روم فرستاده بودو چون شنید که او نیز با ارغون دست یکی کرده عده ای از سپاهیان خود را مأمور دیاربکر کرد تا مانع اتصال عساکر قونغرتای با لشکریان ارغون شوند و در ضمن نیزاَلیِناق ْ
۞ فرمانده ٔ قشون گرجی خود را به احضار ارغون و دعوت او به قوریلتای روانه ساخت . ارغون الیناق را فریفت و او را پیش سلطان احمد بازگرداند و الیناق در مراجعت سعی کرد که در پیشگاه ایلخان ارغون را بی گناه و معذور قلمداد کند. خواجه شمس الدین دانست که الیناق در باطن با ارغون ساخته و فریفته ٔ مواعد او شده است و برای آنکه از این راه بازداردش او را مورد مرحمت سلطان قرار داد و ایلخان را واداشت که با ازدواج دختر خود با او بار دیگردر محل عنایت و عاطفتش قرار دهد و دل او را بموافقت خود گرم نماید. این تدبیر مؤثر افتاد و الیناق مجدداً از معاونین تگودار و از پیروان سیاست خواجه شمس الدین گردید و این قضیه بیش از پیش ارغون را نسبت بصاحبدیوان خشمناک کرد. امیرارغون بعد از برگرداندن الیناق یکی از امرای خود را پیش تگودار فرستاد و چنانکه پیش گفتیم صاحبدیوان را برای کشیدن حساب عهد اباقا پیش خود خواست و غرض او این بود که خواجه را بتهمت مسموم ساختن پدر بقتل برساند ولی تگودار از فرستادن او ابا کرد و تیر ارغون در این مورد بسنگ آمد. ارغون در اوایل سال
682 هَ . ق . هنگام مراجعت از بغداد بسمت خراسان که قلمرو حکومتی او بود، در راه به اعمال تگودار و پیشکاران صاحبدیوان بخشونت معامله نمود. با اینکه روز بروز بر طرفداران او افزوده میشد بواسطه ٔ مشکلات مالی و نداشتن پول کافی در زحمت افتاد. بهمین جهت جمعی از یاران او گفتند که وجیه الدین زنگی فَرُومای وزیر خراسان و مضافات آن از مال دیوانی تومانها بتصرف گرفته و آنها را بخزانه نرسانده است . ارغون امر داد که او را مورد مؤاخذه قرار دهند و مالی را که بدعوی سخن چینان ضبط کرده است از او بگیرند. خواجه وجیه الدّین که مردی کافی و دانا و سخن پرور بود و بدرستی خود اطمینان داشت ، در این پیش آمد سخت ، به هیچ کس التجا نبرد و از توسل به امرا و خواتین مغول اجتناب کرد و پیغام داد که شاهزاد حکم فرماید که محاسبین و کتّاب حساب او را برسند و اگر چنانکه معاندین میگوینددیناری اختلاس کرده بجای هر دینار هزار دینار عوض بدهد. امرای ارغونی کسی را پیش او فرستادند و به او فهماندند که غرض شاهزاده مال است نه کشیدن حساب و صلاح او در این است که بمسئول او جواب قبول دهد. بعد از مدتی گفتگو و تبادل سفرا، خواجه وجیه الدین قبول کرد که پانصد تومان (
5000000 دینار) تحویل خزانه ٔ ارغون دهد، سیصد تومان نقد و دویست تومان مواشی و غلات و اقمشه و آلات ، ولی در این ضمن یکی از خواص خواجه وجیه الدین به امیرارغون خبر رسانید که خواجه در همین روزها صورتی از نفایس جواهر و ذخائر خود را نزد معتمدی به طوس فرستاده تا آنها را پیش او به امانت بسپارد. ارغون مأموری فرستاد و آن صورت را بدست آورد و چون بر کثرت ابواب جمعی خواجه وجیه الدین اطلاع یافت ، از قبول دویست تومان جنس استنکاف کرد و آنرا نیز بنقد خواست . خواجه وجیه الدین اضطراراً آن وجه را تهیه کرد، به این شکل قریب
3000 من طلای مسکوک داد و بقیه را جواهر وپارچه های نفیس زربفت از خزانه ٔ فیروزکوه و مرو و هرات ، و ارغون از این بابت مسرور شد و خواجه وجیه الدین را خلعت بخشید و بر سر شغل خود باقی گذاشت . بعد از آنکه خاطر ارغون از این جانب آسوده شد، سفیری نزد تگودار فرستاد و به او پیغام داد که چون بر حسب امر قوریلتای و به استحقاق مالک تاج و تخت پدری من گردیده ای ، اقتضای عدالت آنست که من نیز مملکتی داشته باشم که معاش و مؤنت لشکریان را کفاف کند و چون خراسان این منظور را کافی نیست ، اگر سلطان عراق و فارس را نیزبر آن ضمیمه کند، طریق دوستی مفتوح خواهد ماند و الاچاره ای جز قیام و عصیان بجا نخواهد ماند. تگودار درجواب گفت که ما خراسان را از راه مرحمت به ارغون واگذاشته ایم . فرمان حکومت عراق و فارس موقوف برأی قوریلتای است . باید ارغون در قوریلتای حاضر شود، اگر رأی امرا و شاهزادگان بمیل او قرار گرفت ، ضمیمه ساختن آن نواحی بر قلمرو او مانعی ندارد ولی اگر کماکان راه خلاف رود و سر اطاعت پیش نیاورد، بدفع او اقدام خواهد شد. سلطان احمد بعد از آنکه از حال نفاق قونغرتای برادر خود و یگانگی او با ارغون مطلع شد، او را بقوریلتای خواست و قونغرتای پنهانی با چند نفر از امراقرار گذاشت که چون به اردوی ایلخان میرسند او را بقتل بیاورند و قونغرتای را بجای او منصوب کنند. این توطئه را یکی از محارم بگوش سلطان رساند و سلطان در صبح همان روزی که قرار بود همدستان او را بقتل برسانند، قونغرتای را بدست الیناق دستگیر کرد و کشت و همدستان او را نیز به یاسا رسانید و چون این خبر به ارغون رسید از مرگ عم سخت غمگین شد و چون ریختن خون یک نفر شاهزاده ٔ مغول بدست کسان خود برخلاف یاسای چنگیزی بود، کینه ٔ تگودار بیشتر از بیشتر در دل او جا گرفت و دانست که سلطان احمد پس از قبول اسلام عموم قوانین اجدادی را زیر پا نهاده حتی یاسای چنگیزی را نیز محترم نمی شمارد و از این تاریخ دیگر مسلم شد که بین سلطان احمد مسلمان و شاهزاده ارغون طرفدار آئین و آداب مغولی صلح و صفا ممکن نیست . ناچار یکی از این دو تن باید رقیب خود را از میان بردارد و سیاست و افکار خود را بر رعایای ممالک ایلخانی تحمیل کند. در اواخر سال
682 هَ . ق . سلطان احمد امر داد که عساکر مقیم حدود دیاربکر، سران سپاهی ارغون را که در حوالی بغداد مقیمند، دستگیر ساختند و ایشان را که امیر طغاجار نیز از آن جمله بود، در بند آهنین مقید کردند. گیخاتو با بعضی دیگر از امرای ارغون از بغداد گریخته خود رادر خراسان بسپاه ارغون رساندند و سلطان احمد اتابک یوسفشاه لُر را مأمور نمود که با تجهیز لشکریان خودحدود لرستان و عراق را حفظ کند و برای موقع کارزار منتظر فرمان ایلخان باشد. کسی که بیش از همه در تهیه ٔ اسباب کار سلطان احمد و تجهیز لشکریان او میکوشید،خواجه شمس الدین صاحب دیوان بود. چه خواجه با سابقه ای که از دشمنی ارغون با خود داشت ، میدانست که اگر سلطان احمد و اعوان او مغلوب دست ارغون شوند، دولت خاندان جوینی و جان او که تا این تاریخ بهزار زحمت مصون و مأمون مانده ، یکسره بدست آن شاهزاده ٔ کینه جو ببادفنا خواهد رفت و با رفتن او سیاستی که سلطان احمد بدستیاری خواجه و مسلمین متنفذ دیگر در تقویت اسلام و احیای شعائر آن پیش گرفته مغلوب کینه کشی ارغون و سایر شاهزادگان متعصب مغول خواهد شد. این بود که خواجه با جدّوجهد بسیار لشکری فراوان و آزموده تهیه دید و الیناق با
15000 لشکری بعنوان مقدمه از موغان عازم ری و قزوین و خراسان گردید. لشکریان الیناق در ری و قزوین که جزء قلمرو ارغون معدود بود، بدستبرد و تعرض کسان او پرداختند و چون این خبر به ارغون رسید، از اطراف جمع سپاهی کرده بجلوی الیناق شتافت و در صفر
683 هَ . ق . در نزدیکی قزوین بین فریقین جنگ درگرفت و شکست نصیب سپاه ارغون گردید و شاهزاده بطرف بسطام گریخت و لشکریان او متفرق شدند و سپاهیان الیناق در عقب او آبادیهای بین قزوین و دامغان را بباد غارت دادند و در این لشکرکشی به اهالی آن حدود صدمات بسیار وارد آمد. سلطان احمد بعد از این فتح چون میدانست که ارغون حریفی قوی پنجه و مستبد است و دست از انتقام بر نخواهد داشت ، رسولی پیش او فرستاد و پیغام داد که الیناق از طرف ایلخان اجازه ٔ جنگ نداشت فقط مأمور بودکه شاهزاده را بدرگاه هدایت کند تا حضوراً رفع اختلاف بعمل آید و خصومت بصلح و صفا مبدل گردد. باید که ارغون دست از خلاف بردارد و بخدمت ایلخان بیاید. ارغون نیز در جواب نمایندگانی پیش سلطان احمد روانه داشت تا عذر تقصیر او بخواهند. ولی مصلحت اندیشان بسلطان احمد فهماندند که اگر در استیصال ارغون عجله نکند و او را بزودی از پای درنیاورد، ممکن است که بار دیگر بجمع سپاهی بپردازد و چنان قوت بگیرد که دیگر غلبه براو محال شود. سلطان احمد با لشکری فراوان (دوازده تومان ) بطرف خراسان حرکت کرد و سپاهیان کثیر او در راه بمردم لطمه ٔ بسیار زدند و همین قضیه رعایای آن حدود را بسختی از سلطان احمد رنجانید و یکی از اسباب شکست کار او گردید. ارغون از بسطام بقلعه ٔ کلات رفت و در آنجا اقامت گزید و الیناق چون بسلطان احمد قول داده بود که ارغون را بخدمت او بیاورد، بطرف کلات حرکت کرد و در قلعه با ارغون ملاقات نمود و بمواعید بسیار وبقوه ٔ چرب زبانی شاهزاده را بخدمت سلطان احمد آورد وچون ارغون در قوچان بخدمت سلطان رسید، ایلخان او رااحترام فوق العاده کرد و در آغوش کشید و خرگاه خاصی جهت او ترتیب داد و او را ببازفرستادن بخراسان و واگذاری حکومت آنجا به او، دلگرم نمود ولی بلشکر خود امر داد که مواظب ارغون باشند و
4000 نفر از ایشان را مخصوصاً بحفاظت خرگاه او مأموریت داد.
قتل سلطان احمد در
26 جمادی الاولی سال
683 هَ . ق .: سلطان احمد بصوابدید بعض امرا مخصوصاً الیناق تصمیم گرفت که ارغون را بقتل برساند و الیناق مأمور اجرای این نقشه شد. ولی قبل از آنکه او این نیت را بعمل بگذارد، امیر بوقا که تعلق خاصی بخاندان ارغون داشت و گرجیان تحت امر الیناق و مسلمین را دشمن میشمرد، چند تن دیگر از بزرگان و شاهزادگان مغولی را مطمئن کرد که سلطان احمد و الیناق و صاحبدیوان تصمیم گرفته اند که خاندان چنگیزی را براندازند و مسلمین و گرجیان را بر کارها مسلط و مختار قرار دهند. این بیانات در ایشان مؤثر افتاد وجمعاً مصمم شدند که سلطان احمد را از ایلخانی بیندازند و شاهزاده هولاجو پسر هولاکوخان را بجای او بنشانند و قبل از همه شاهزاده ارغون را از حبس و قتل نجات دهند. در شب شنبه ٔ
18 ربیعالاخر سال
683 هَ . ق . در حالی که سلطان بعیش و نوش اشتغال داشت ، امرای همدست ارغون را از حبس نجات دادند و الیناق و بسیاری از امرای سلطان احمد را کشتند و سلطان و امرای شکسته ٔ او ازخراسان به آذربایجان گریختند و صاحبدیوان به اصفهان فرار کرد. بعد از فرار سلطان احمد، امرا ارغون را به ایلخانی برداشتند و ارغون بعجله در عقب سلطان تاخت تا یکباره ریشه ٔ حیات او را قلع کند ولی قبل از آنکه او به آذربایجان برسد جماعتی از سواران مغول که درایام اقامت ارغون در حدود بغداد اطاعت او را گردن نهاده بودند، در اردوی سلطان ریخته او را دستگیر کردند و به استقبال ارغون آمدند ارغون در ابتدا چنین وانمود که خیال کشتن تگودار را ندارد ولی چون کسان قونغرتای در این کار اصرار داشتند، او را به ایشان سپرد و آن جماعت سلطان را به انتقام قتل قونغرتای در شب پنجشنبه ٔ
26 جمادی الاولی سال
683 هَ . ق . کشتند و با کشته شدن او شوکت مسلمین و ایرانیانی که در عهد سلطنت کوتاه سلطان احمد قدرت فوق العاده بدست آورده و دست دو عنصر عیسوی و مغول را از کارها تقریباً کوتاه کرده بودند، شکست و بار دیگر یاسای چنگیزی و آداب مغولی بجای شریعت اسلام حکمفرما گردید.
سلطنت ارغون خان (
683-
690 هَ . ق .): بعد از قتل سلطان احمد خواتین و شاهزادگان و امرای مغول مخصوصاً اولجای خاتون و امیر طغاجار و بوقا، شاهزاده ارغون بن اباقا را در روز هفتم جمادی الاخری سال
683هَ . ق . در محل ّ آب شور (از محال هشت رود آذربایجان ) به ایلخانی برداشتند و مدت یک ماه بعیش و شادی و جشن و کامرانی مشغول شدند. سپس ارغون فرمانی صادر کرد و امرا و رؤسای لشکری را که در وفاداری نسبت به او پافشاری کرده بودند، مورد اکرام و مرحمت قرار داد و چون جمعی از شاهزادگان مغول مثل هولاجو و بایدو و گیخاتو و خواجه شمس الدّین صاحبدیوان در جشن انتخاب ارغون حضور نداشتند، ایلخان جدید درصدد استمالت و جلب ایشان برآمد، از طرفی اتابک یوسفشاه لر و ملک امام الدّین قزوینی را پیش صاحبدیوان فرستاد و از طرفی چتری نفیس جهت هولاجو که جمعی از مغول به انتصاب او به ایلخانی مایل شده بودند، روانه داشت و هولاجو و گیخاتو و شاهزادگان دیگر در قوریلتائی که قریب سه ماه بعد از جلوس ارغون تشکیل شد، شرکت کردند و ارغون بصوابدید عموم بزرگان مغول به ایلخانی شناخته شد. ارغون حکومت بغداد را به بایدو نواده ٔ هولاکوخان و حکومت بلاد روم را به هولاجو و گیخاتو و اداره ٔامور خراسان و ری و مازندران و قومس را بپسر خود غازان واگذاشت و امیرنوروز پسر ارغون آقا حکمران معروف مغول را بنیابت غازان تعیین نمود و زمام حل و عقد امور ملکی را در کف امیربوقا نهاد.
قتل صاحبدیوان در
4 شعبان
683 هَ . ق .: خواجه شمس الدّین بعد از فرار از خراسان به اصفهان در این شهر شنیدکه سلطان احمد بقتل رسیده و ارغون بجای او جلوس کرده است . پس از دو سه روز توقف اندیشید که به شیراز و هرمزرود و از آنجا راه هند پیش گرفته بقیه ٔ عمر را در آن دیار بسر برد ولی چون از بابت خاندان و متعلقان خود آسوده خاطر نبود و میدانست که پس از ترک ایران ، ارغون رشته ٔ حیات ایشان را قطع خواهد کرد، تصمیم گرفت که پیش ایلخان بیاید و از در توسل و التماس داخل شود تا مگر جان خود و فرزندان و کسان خویش را از شرّ سطوت ارغون ایمن دارد و خدمت سی ساله ٔ خود و بستگان خویش را پیش ایلخان شفیع قرار دهد. به این عزم بهمراهی ملک امام الدّین قزوینی و اتابک یوسفشاه لُر که داماد خواجه شمس الدّین بود بسمت اردوی ارغون حرکت کرد ودر ساوه یکی از امرای ارغون به استقبال او آمد و یرلیغی از ایلخان به او ارائه داد که ارغون از سر جرایم گذشته درگذشته است و صاحبدیوان را بشمول عنایت خودامیدوار ساخته . خواجه با دلگرمی تمام به اردوی ارغون شتافت و در روز جمعه ٔ دهم رجب
683 هَ . ق . بخدمت رسید و در سرای امیربوقا منزل گرفت . بوقا خواجه را بخدمت ارغون خان برد و ایلخان او را مورد نوازش قرار داد و به او وعده کرد که کماکان شغل صاحبدیوانی را بر او مقرّر دارد تا خواجه بهمدستی بوقا بتمشیت امور ممالک ایلخانی قیام نماید و بخدمت سابق ادامه دهد. امیربوقا که در حقیقت جان و سلطنت ارغونخان مرهون او بود، در این دوره قدرت فوق العاده پیدا کرد و او که بعدها از طرف قوبیلای بلقب چینگ سانگ یعنی امیر بزرگ و وزیر ملقب گردید، بدستیاری نایب خود خواجه فخرالدّین محمد مستوفی قزوینی پسر عم مورخ مشهور، حمداﷲ مستوفی به اداره ٔ امور ممالک ایلخانی پرداخت و خواجه شمس الدّین که آفتاب اقبال خود را رو بزوال میدید، حاضر شد در دستگاه امیربوقا زیر دست او بماند و تمام سعی او این بود که با انواع ملاطفات و تقدیم پیشکشها، باب حسد امیربوقا و دشمنان دیگر را مسدود دارد و باقی عمر را بیخطر بگذراند. ولی امیربوقا و بدخواهان دیگر که شوکت سی ساله ٔ خواجه را دیده و بر قدرت و کفایت و کثرت یاران و اعوان او اطلاع داشتند، وجود او را مانع استقلال خود میپنداشتند. مخصوصاً چند تن از عمّال دیوانی مثل خواجه فخرالدّین مستوفی و علی تمغاجی و حسام الدّین حاجب ، بوقا را بر آن داشتند که بیکبارگی دست خواجه را از کارها کوتاه کند بلکه اگر موفق آید پیوند عمر او و خاندان جوینی را از هم بگسلد. امیربوقا با وجود سابقه ٔ دوستی که با خواجه داشت ، به امیرارغون گفت که از کسی که نسبت بپدر ایلخان خیانت ورزیده و اورا مسموم کرده است ، چگونه امید خدمت و صداقت میتوان داشت و افتراآت دیگری نیز بخواجه زد تا ارغون امر داد که یرغوچیان بمحاکمه ٔ خواجه بنشینند. خواجه را دست بسته بمحکمه بردند و هنگامه جویانی که بتحریک دشمنان قیام کرده بودند، بر خواجه تهمتها بستند. خواجه گفت که جمله تقصیراتی که مفتریان بر من بسته اند، یکی راصد اعتراف میکنم ولی از تهمت قصد ولی نعمت خود خبر ندارم . عاقبت قرار شد که خواجه جان خود را بدادن فدیه بخرد، آن بیچاره مهلت خواست و با فروش املاک خود و گرفتن قرض از اصحاب و اقوام و دوستان خویش قریب چهل تومان (
400000 زر) جمع آورد و گفت مرا تهیه ٔ بیش از این مقدور نیست . ایلخان در قبول یا رد آن مختار است . ارغون که با خواجه از قدیم کینه ٔ دیرینه ٔ داشت ، بر آن وزیر باتدبیر که مدت بیست ونه سال با حکمت و کمال قدرت در کفایت ممالک مغول را اداره کرده و اسباب شوکت دولت هولاگو و جانشینان او شده بود، نبخشود و حکم شدکه او را بقتل آورند. مأمورین خواجه را طرف عصر روز دوشنبه ٔ چهارم شعبان سال
683 هَ . ق . در نزدیکی اَهَر آذربایجان کشتند و چهار پسر او یحیی و فرج اﷲ و محمود و اتابک را در همان سال و نواده ٔ او علی پسر خواجه بهاءالدّین محمد و منصور پسر عطاملک را در سال
688 هَ . ق . و خواجه هارون
۞ را در سال
685 بقتل آوردند و دودمان جوینی به این شکل مؤلم برافتاد. خواجه شمس الدّین محمد صاحبدیوان از بزرگترین وزرا و عمال کتّاب ایرانی است و در عهد خود در کفایت و تدبیر و شوکت جاه و جلال و ثروت نظیر نداشته و بمزید حکمت و تواضع و فضل دوستی و شعرپروری مشهور بوده و شیرین سخن ترین شعرای فارسی یعنی افصح المتکلمین سعدی شیرازی ذکر او و برادرش علاءالدّین عطاملک را در قصاید خویش مخلد کرده و چند تن از بزرگان علما و شعرای دیگر آن عهد مثل خواجه نصیرالدّین طوسی و استاد صَفی الدّین ارموی و خواجه همام الدّین تبریزی وبَدْرالدّین جاجَرْمی بنام او و افراد دیگر خاندان جوینی کتابها و قصاید ساخته و پرداخته اند و نام ایشان را که در السنه و افواه مشهور و مذکور بوده برای اخلاف نیز با ذکری بخیر بیادگار گذاشته .
وزارت سعدالدوله ٔ یهود: بعد از قتل خواجه شمس الدّین و استقلال امیربوقا، ارغون خان به موغان و ارّان رفت و در اواسط پائیز همان سال در ناحیه ٔ بین سراب و اردبیل و صائین قلعه ، قوریلتائی تشکیل داد، بعد به تبریزآمد و در زمستان بار دیگر بقشلاق ارّان رفت و در آنجا آبش خاتون آخرین پادشاه سلسله ٔ اتابکان سلغوری فارس را که زوجه ٔ منگوتیمور بود، به شرحی که بعد خواهیم دید محاکمه کرد. از این تاریخ تا سال
687هَ . ق . واقعه ٔ مهمی در سلطنت او رخ نداد و ایلخان غالباً ایام خود را به ییلاق و قشلاق در ارّان و حدود بغداد میگذراند. در ماه ربیعالثانی سال
687 خبر رسید که نوغای خان دشت قبچاق با
5000 تن از راه دربند عازم حمله ٔ بممالک ارغون است . ایلخان و بوقا و امرای دیگر او بجلوی ایشان شتافتند. نوغای چون تاب مقاومت نداشت عقب نشست ولی دو سال بعد باز حمله ٔ خود را تجدید کرد. این بار امرای ارغون او را شکست دادند و ایلخان بشادی این فتح در بیله سوار جشن گرفت . در این هنگام روزبروز نفوذ و قدرت امیربوقا رو به افزونی میرفت تا آنجا که ایلخان حکم کرد که اگر بوقا مرتکب گناهان بزرگ شود کسی جز ایلخان حق پرسش از او نداشته باشد. عمّال و زیردستان اوامر او را بی یرلیغ ایلخان اطاعت نمایند و احکام یرلیغ ایلخانی را بی آلتمغای او قبول نکنند. این اختیارات بتدریج استقلال بوقا را به استبداد مبدل کرد و برای ایلخان از سلطنت جز نام و نشانی باقی نماند. بعلاوه امرا و ارکان دولت که هیچ وقت نمیتوانستند زیر بار قدرت و استبداد یک تن بروند و در باطن در پی شکست کار بوقا و برچیدن اساس دولت او بودند، میکوشیدند تا فرصتی بدست آرند و با از میان بردن اقتدار و شوکت او خود روی کار بیایند. دشمنان بوقا که سرحلقه ٔ ایشان طوغان شحنه ٔ قهستان از امرای سخن سنج و زیرک مغول بود، نظر بسابقه ٔ دشمنی که با او داشتند، دائماً پیش ایلخان از او سعایت میکردند و طوغان وقتی حکایت خیانت بوقا را نسبت بسلطان احمد بگوش ارغون کشید و اورا از استبداد چنین وزیری که همه قسم قدرت و قوّت دارد، ترساند و صدرالدّین احمد زنجانی نایب طغاجار نویان در ایام حکومت این شخص بر فارس که بوقا از او بقایای اموال آن مملکت را مطالبه میکرد علناً از بوقا بزشتی نام میبرد و میگفت که کار او تا آنجا ترقی یافته که اموال مملکت را بمیل شخصی صرف میکند و به اوامر ایلخانی وقعی نمیگذارد و عمّال ولایت بی آلتمغای اویرلیغهای ایلخان را نمیپذیرند و از دشمنان بوقا از همه زیرکتر طبیبی یهود بود از اهالی ابهر زنجان که سعدالدوله نام داشت . سعدالدوله پسر صفی الدوله خود را در عهد ارغون در عداد اطبای ایلخانی داخل کرده بود ودر بغداد میزیست و در آنجا با مردم خلطه و آمیزش بسیار داشت و چند زبان آموخته بود و در ضمن بکیفیت حال عمّال و متصرفان اموال بغداد و عراق اطلاع کامل یافت . اطبای دیگر یهود که مقیم دربار ایلخان بودند، روزی ظاهراً بعنوان سعایت ولی باطناً بخیال داخل کردن سعدالدوله در دستگاه ارغون ، به ایلخان گفتند که سعدالدوله با اینکه از دیوان حقوق و مستمری میگیرد، در بغداد بیکار و راحت نشسته و بخدمت دولت پشت پا زده است .اگر امر ایلخانی قرار گیرد او نیز ملازم رکاب باشد واز رنج سفر و حضر مانند ما نصیبی بیابد. این سعایت ساختگی در مزاج ارغون مؤثر افتاد و سعدالدوله را احضار کرد و او در عداد اطبای حضور معدود گردید. اتفاقاً در این ایام ارغون را مختصر مرضی رسید که بمعالجه ٔ سعدالدوله بهبودی پذیرفت و سعدالدوله مقرب شد و چون در اثنای خدمتگزاری میل قلبی ایلخان را بجمع مال ومنال دریافت ، اطلاعاتی که در باب اسراف و تبذیر عمّال بغداد داشت بعرض رساند و گفت که بوقا و برادر او آروق جمیع اموال دیوانی را در ضبط خود می آورند و بخزانه ٔ ایلخانی چیزی نمیرسانند. ارغون ، سعدالدوله را بادوتن از امرای مغول مأمور خطه ٔ بغداد و تحصیل بقایای مالیاتی و اصلاح حال رعیت کرد و سعدالدوله در اواخر سال
686 هَ . ق . به بغداد رفت و در اندک مدتی اموال فراوان از بقایای سالهای گذشته و حاصل سال جاری جمع آورد و بخدمت ایلخان شتافت . این خدمت در چشم ارغون سخت جلوه کرد و او سعدالدوله را مسئول جمع و خرج بغداد نمود و او سال بعد بیشتر از دفعه ٔ اول از آن سرزمین جمع مال کرد و در سلطانیه پیش ارغون آورد و به ایلخان چنین نموده شد که آروق هر سال همین اندازه مال از بغداد حاصل میکرده و عشری از آنرا بخزانه نمی سپرده است و اگر سعدالدوله عهده دار جمع و خرج کل مملکت گردد، عین همین عمل را در باب سایر ممالک ایلخانی روا خواهد داشت . بهمین جهت ارغون سعدالدوله را وزیر و او را در حل و عقد امور مملکت مختار کرد و فرمان دادکه اگر مهمی پیش آید آزادانه بعرض ارغون برساند و بمشورت با هیچکس محتاج نباشد. استقلال سعدالدوله ٔ یهوداز یک طرف علامت کمال سرشکستگی و عقب افتادن عمّال وکفّاة مسلمان بود و از طرفی دیگر نشانه ٔ زوال آفتاب اقبال بوقا و برادر او آروق بخصوص که بوقا بشرح مذکور در فوق ، دشمنان عدیده داشت و ارغون نیز بمناسبت استبداد و بر اثر سعایت حاسدان از او ظنین شده بود. در این اثنا در مجلس شرابی در حضور ارغون ، بوقا و یکی دیگر از امرا یکدیگر را سخنان درشت گفتند و ارغون معارض بوقا را بازخواست نکرد و این مسئله موجب رنجش بوقا از ایلخان گردید و دشمنان بوقا حسام الدّین قزوینی نایب بوقا را در فارس بتأدیه ٔ یکصد و پنجاه تومان محکوم کردند و این امور بوقا را بکلی از اعتبار انداخت و ارغون امر کرد که عمّال او را از کارها معزول کنند. بوقا بخیال مخالفت افتاد و قاصدی پیش جوشکاب نواده ٔ هولاکو که در سواحل فرات اقامت داشت ، فرستاد و به او پیشنهاد کرد که به استظهار بوقا بر ارغون قیام کند و التزامی بخط و امضای همدستان خود بموافقت جوشکاب پیش آن شاهزاده فرستاد. جوشکاب بعجله خود را بخدمت ارغون رسانید و توطئه بوقا و یاران او را به ایلخان گفت و پس از اثبات تقصیر بوقا آن شاهزاده بفرمان ارغون او را در اواخر ذی الحجه ٔ سال
687 هَ . ق . گردن زد و بسیار از همدستان او به امر ارغون بقتل رسیدندو آروق برادر او را هم دستگیر کرده ماه بعد کشتند. جوشکاب هم یک سال بعد مورد سؤظن ارغون قرار گرفت و رشته ٔ حیات او نیز قطع گردید. بعد از قتل امیربوقا، کوکب سعادت سعدالدوله اوج گرفت و این مرد جاه طلب و ارغون خان که هر دو از مسلمین بدگمان بودند، شروع بقطعدست این قوم از کارها کردند و قرار شد که در امور جمع و خرج ممالک ایلخانی فقط عیسویان و یهود را بکار بگمارند و سعدالدوله عموم اقوام یهود خود را در کارهای مهم ملک__ی داخ-ل ک-رد و ع-راق ع-رب و ال-جزیره وآذربایجان را بین ایشان تقسیم کرد و اگر خراسان و بلاد روم هم تیول غازان پسر ارغون و گیخاتو برادر او نبود آن دو مملکت را نیز بچنگ عمّال یهود می سپرد. سعدالدوله که مردی زیرک و کافی بود، در ابتدا برای جلب قلوب مردم امر داد که امرا و حکام دعاوی را بر طبق شریعت اسلام فیصل دهند و در استحقاق حق مظلومان و اعانت فروماندگان جدّ بلیغ کنند و به ایلخان فهماند که عمده ٔ سبب اسراف و خرابی بلاد رفت و آمد ایلچیان (یعنی مأمورین مالیه ) برای وصول وجوه خزانه است ، حکام و ملوک تابعه موظفند که در سر موعد اموال دیوانی را همراه مردمی امین برسانند. ایلخان نیز این ترتیب را پذیرفت و یرلیغی در اجرای آن صادر کرد. بواسطه ٔ مساعی سعدالدوله بسیار از اجحافات سابقه بر رعیت از میان رفت و صدقات جاری گردید و شعرای عرب و عجم و فضلا و بلغای عصر بنام او بنظم و نثر مدحها گفتند و مجموعه ای از آن بنام او ساختند و در سایه ٔ اقتدار او یهود اهمیت و اعتبار فوق العاده حاصل کردند و پس از سالها خواری خود را با ایلخان و نوینان و امرا همنشین و قرین دیدند. خزانه بتدبیر سعدالدوله آباد و خللهای چندساله ٔ آن رفع گردید و بیش از هزار تومان زر در آن جمع آمد و بهمین علت روزبروز التفات ارغون در حق او بیشترشد و کار سعدالدوله به استقلال مطلق و استبداد کشید و این مسئله روزبروز تحریک غضب امرای ارغون و حسد ایشان را نسبت به سعدالدوله افزود تا آنجا که غالب آن جماعت بدستیاری طوغان بقتل او تصمیم گرفتند و عزم کردند که چون فرصتی مناسب بدست آید، دست تسلط یهود را کوتاه کنند و عامه را از ننگ ریاست ایشان نجات بخشند. حکومت خراسان چنانکه گفتیم از طرف ایلخان بپسر او غازان مفوض شده بود و نیابت غازان را در این مقام امیرنوروز پسر ارغون آقا حکمران مشهور خراسان داشت و این امیر نوروز که قبول اسلام کرده بود، چون بوقا بتحریک سعدالدوله و دیگران بقتل رسید، نظر بسابقه ٔ دوستی که با او داشت در ذی الحجه ٔ سال
687 هَ . ق . ببهانه ٔ سرکشی اردوی خود و تهیه ٔ حمله ٔ به ماوراءالنهر غازان را در مرو گذاشته بقشلاق خود در خراسان رفت و بسیاری از امرای آن ناحیه را بر ضد غازان با خود همدست کردو در
27 ربیعالاول که غازان در حدود کشف رود اقامت داشت ، بر سر او تاخت و شاهزاده را بطرف مازندران منهزم کرد. غازان پس از جمع سپاهی در ربیعالاخر همان سال بجنگ او برگشت ولی این بار هم در نواحی رادکان از امیرنوروز شکست خورد و امیرنوروز بگرفتن غنایم و اسرای بسیار موفق آمد. پس از وصول خبر طغیان امیرنوروز و شکست غازان ، ارغون چند نفر از سرداران و امرای خود راکه یکی از آن جمله شاهزاده بایدو بود، بجلوگیری امیرنوروز فرستاد. امیرنوروز چون دید تاب مقاومت ندارد به ترکستان گریخت و غازان به هرات آمد و در سال
689 هَ . ق . بر خراسان استیلا یافت . امیرنوروز در ترکستان بخدمت قیدوخان رسید و او را بگرفتن خراسان تشویق کرد و لشکریانی فراوان در حدود
30000 نفر از او گرفت ودر سال
690 هَ . ق . به خراسان آمد و غازان از پیش این سپاه عقب کشید ولی چون لشکریان قیدو بمردم خراسان صدمات بسیار زدند، اهالی بوسیله ٔ دستبرد و تعرض شبانه بسیاری از آن جمع را کشتند و همین مسئله باعث بروز کدورت بین امیرنوروز و سران مغولی آن اردو گردید وچون ارغون نیز در این ایام وفات یافت ، امیرنوروز صلاح خود را در طلب عفو از غازان دیده در سال
693 بخدمت غازان آمد و مورد بخشایش و مرحمت شاهزاده قرار گرفت . امیرطوغان شحنه ٔ سابق قهستان که از مقربان درگاه ارغون و از مخالفین سعدالدوله بود، در فتنه ٔ امیرنوروز از طرف ایلخان مأمور حدود خراسان شد تا امیرنوروزرا سرکوبی کند ولی وصول طوغان به خراسان با فرار امیرنوروز مصادف گردید و طوغان مراجعت کرد. سعدالدوله بدستیاری بعضی از دشمنان طوغان بر او اعتراض کرد که چرا بیش از آنچه حکم داشته ، اولاغ در اختیار خود گرفته است و بر حسب یاسای چنگیزی امر داد تا او را هفده چوب زدند و این توهین که از جانب سعدالدوله در حضور جمعی از امرا به طوغان وارد آمد، او را بر سعدالدوله خشمناک کرد و بیش از پیش در برانداختن او ساعی شد. ولی چون ایلخان بوزیر خود کمال اعتماد داشت ، هیچکس نمیتوانست از او پیش ارغون سخنی بگوید و چاره ای نبود جز آنکه مخالفین وزیر در انتظار فرصت بنشینند و جفاهای او را بخفت تمام تحمل کنند. سعدالدوله در آخر کارچون دید که بسیاری از امرا و علما و متنفذین مسلمان کمر قتل او و یاران یهودش را بسته اند. درصدد برآمد که از استیلای خود بر نفس ارغون استفاده کند و با اجرای طرحی که ریخته بود، بنیان عمر ایشان را از بیخ برکند و آن طرح اینکه روزی به ارغون گفت که نبوت از چنگیزخان بطریق ارث به ایلخان عادل رسیده و ارغون از جانب خداوند رسول است و چون قیام دین هر رسولی بجهاد و قلع مخالفین متعلق است ، باید ایلخان امر فرماید تاهرکس سر از قبول دیانت او بپیچد و در زمره ٔ ملت جدید درنیاید، سرش از تن جدا کنند و چون ارغون از مسلمین نفرت داشت ، امر داد که مسلمانان را در کارها دخالت و به اردو راه ندهند و سعدالدوله برای رسیدن بنیت زشت خود، محضری تهیه کرد و جمعی از علمای مسلمان هم پای آنرا امضا و نقشه ٔ او را تصدیق نمودند. سعدالدوله با تصویب ارغون مصمم شد که خانه ٔ کعبه را ببتخانه مبدّل سازد و مقدمةً مراسلاتی به اعراب یهود عربستان نوشت و برای فرستادن لشکر به آن صوب امر داد که در بغداد تهیه ببینند و کشتی بسازند و از همکیشان خود یکی را که خواجه نجیب الدین کحّال نام داشت ، با صورتی شامل اسامی دویست نفر از اعیان و بزرگان خراسان به این مملکت و شمس الدوله را با صورت اسامی هفده نفر به شیراز مأمور کرد تا آن عده را بقتل برسانند و راه را جهت پیشرفت طریقه ٔ جدیدی که خیال تحمیل آنرا بر مردم بلاد داشت صافی کنند. اما در این اثنا ارغون خان در تبریز مریض شد و برای اصلاح مزاج بموقان رفت و مرضش شدت یافت و اطبّا از معالجه ٔ او عاجز آمدند و سعدالدوله دانست که ارغون یعنی آلت اجرای مقاصد او در حال رفتن است و با رفتن او دولت او نیز رو بزوال ، بهمین جهت بجلب قلوب مردم و جبر شکستگیها که بر دست او رفته بود، مشغول شد و به اطراف نامه ها نوشت در دفع ظلم و فساد و آزاد کردن محبوسان اجرای صدقات و خیرات و از جمله در یک روز هفتاد مکتوب در همین باب صادر کرد و
30000 دینار بر مردم بغداد و
10000 دینار به اهالی شیراز بصدقه داد و این حرکات در باطن برای ربودن دل مردم از او سر میزد و در ظاهر جهت دفع بلا از ایلخان وطلب شفا جهت او، ولی در هیچیک از دو مورد مفید نیفتاد و عمر ارغون و دولت سعدالدوله هر دو سپری شد. ارغون بکیمیا و نجوم و سحر و جادو مثل غالب سلاطین مغول عقیده ٔ راسخ داشت بهمین جهت بخشیان و قامان در دستگاه او قرب و منزلتی تمام داشتند و آن جماعت معجونی ساختند مرکب از زیبق و گوگرد و مواد دیگر و آنرا برای حصول طول عمر به ارغون خورانیدند و همان باعث مرض ایلخان و فالج شدن و مرگ او گردید. بعد از آنکه مرض ارغون شدت کرد، بخشیان به او گفتند که موجب علت از روی احکام مستنبط از استخوان بینی سحر و جادو است و یکی از زوجات او به این کار متهم و مورد آزار و شکنجه قرار گرفت و هرج و مرج رو به اشتداد گذاشت . مخصوصاً چون برای نجات ایلخان مقرر شد که محبوسین را از حبس رها کنند و در نتیجه ٔ این عمل مسلم گردید که جمعی از شاهزادگان بقتل رسیده اند، قامان گفتند که کشتن این شاهزادگان مرض ایلخان را باعث شده و ارغون دستور داد که کسانی را که موجب این کار بوده اند، کشتند و در این هنگام جز سعدالدوله و یکی دیگر از امرا هیچکس اجازه ٔ دیدن ارغون و ورود بخیمه ٔ او را نداشت و سعدالدوله بفوریت ایلچیانی پیش غازان فرستاد و و او را به آذربایجان خواست تا مگر با رسیدن او قبل از فوت ایلخان جان خود را از مهلکه نجات دهد و در مقابل مخالفین مدافعی جهت خود فراهم سازد. ولی قبل از آنکه غازان از خراسان برسد، امرا در خانه ٔ طغاجار ترتیب جشنی دادندو با خود گفتند که بار ندادن سعدالدوله دیگران را لابد از روی مکر و حیلتی است و قرار گذاشتند که جمیع کسانی را که سبب بروز فتنه بوده اند، بقتل برسانند و بهمین نیت آن جمع را کشتند و سعدالدوله را دستگیر کردند و در سلخ صفر
690 هَ . ق . بخانه ٔ طغاجار آوردند وبقتل رسانیدند و ارغون نیز کمی بعد یعنی در ششم ربیعالاول آن سال بمرد و دولت او و سعدالدوله پشت سر یکدیگر زائل شد. خبر قتل سعدالدوله در بلاد اسلام موجب مسرت و شفای قلب مسلمین گردید و بازار یهودکشی رواج گرفت . چنانکه در جمیع شهرها بشنیعترین طرزی دست بکار کشتار ایشان زدند و اموال آن طایفه را بغارت بردند مگر در شیراز که چون شمس الدوله با مردم برفق و عدالت رفتار کرده بود و در ظاهر از اسلام طرفداری می کرد اهالی هم بپاس این حسن سیرت با او بخوشی معامله کردند.
سیاست خارجی ارغونخان : در عهد ارغونخان روابط خارجی بین او و سایر ممالک عمده ٔ شرق و غرب برقرار بود ولی هیچ قسم جنگ بزرگی مابین ایلخان و ممالک دیگررخ نداد. ارغونخان مثل ایلخانیان ماقبل خود نسبت به قاآن بزرگ مغول یعنی قوبیلای نظر احترام داشت و او را نسبت بخویشتن آقا و بزرگ میشناخت . در اواخر ایام ارغون یکی از زوجات محبوبه ٔ او وفات یافت و ایلخان بنا بر وصیت او تصمیم گرفت که زنی بجای او اختیار نکندمگر اینکه از همان خاندان زوجه ٔ محبوبه ٔ او که در ختا مقیم بودند، باشد. بهمین نیت سه نفر از امرای خودرا با عده ای همراه بخدمت قوبیلای قاآن فرستاد تا قاآن شاهزاده خانمی را از همان خانواده روانه ٔ دربار او کند. قاآن هم شاهزاده خانمی هفده ساله را که بسیار زیبابود، بمصاحبت فرستادگان ارغون روانه ٔ ایران داشت و این فرستادگان در مراجعت با مسافرین مشهور ونیزی یعنی نیکوپولو و مافیوپولو و مارکوپولو همسفر شدند و ازراه دریا بعزم ایران رهسپار گردیدند. قوبیلای قاآن دوپایزه جهت توصیه ٔ ایشان و تسهیل وسایل سفر به آن جمع و بتجار ونیزی سپرد و بتوسط آن سه نفر تاجر پیغامهائی جهت سلاطین فرانسه و انگلیس و اسپانیا و سایر پادشاهان عیسوی فرستاد. تجار ونیزی و فرستادگان ارغون با سیزده کشتی و ششصد نفر سرنشین راه ایران را پیش گرفتند. فرستادگان و همراهان مزبور بعد از هیجده ماه به ایران رسیدند. در حالی که از جمعیت ایشان بیش از هیجده نفر زنده نمانده بود. این عده در هرمز شنیدند که ارغون خان وفات یافته ، ناچار از آنجا پیش ایلخان جدید یعنی گیخاتوخان پیغام فرستادند و کسب تکلیف کردند.گیخاتوخان ایشان را بخدمت غازان پسر ارغون هدایت کرد و سه نفر تاجر ونیزی و یکنفر از سه امیرمأمور ارغون که زنده مانده بود در ابهر زنجان بحضور غازان باریافتند و شاهزاده خانم را تسلیم او کردند و غازان هم او را به ازدواج خود درآورد. وفات قوبیلای قاآن نیز در همین ایام اتفاق افتاد. در ایام ایلخانی ارغون ، مابین سلاطین مصر و شام و ایلخان ایران محاربه ای رخ نداد. چه از طرفی ارغون تمام سعی خود را در راه جمع مال و سرپرستی از دو عنصر عیسوی و یهودی و اشتغال بکیمیا و غیره صرف کرد و از طرفی دیگر سلاطین مسلمان هم دوچار گرفتاریهای دیگر بودند مخصوصاً قلاوون در این اوقات گرفتار زد و خورد با طرفداران الملک الظاهر بیبرس یعنی ممالیک ظاهری و سنقرالاشقر و صلیبیون ارامنه بود و نمیتوانست با اطمینان خاطر بکمک مسلمین که در بلاد ایلخان تحت رقیت عیسویان و یهود و بی اعتنائی ایلخان بخواری سر میکردند، بیاید و به کسانی که در ایام سلطان احمد زمام امور ممالک ایلخانی را در دست داشته و در عهد ارغون مغلوب شده بودند، معاونت کند. ارغون چون میل داشت که برخلاف سلطان احمد بعیسویان محبت کند و کلیساهائی را که بدست او ویران شده بود، مرمت کند و بیت المقدس را از مسلمین گرفته به ایشان مسترد سازد، با پاپ و سلاطین عیسوی اروپا داخل مکاتبه شد. از جمله مراسلاتی پیش پاپ هُنریُوس چهارم
۞ و نیکلای چهارم فرستاد و نیات خود را در باب خدمتگزاری بعالم عیسویت به اطلاع ایشان رسانید و از طرف پاپها نیز مورد تمجید و تشویق واقع شد و ایشان پیغامهای ارغون را بسلاطین انگلیس و فرانسه یعنی ادوارد اول و فیلیپ لُبل
۞ ابلاغ کردند و ارغون خود نیز مراسله ای بفیلیپ لبل پادشاه فرانسه نوشت ولی این مکاتبات هیچ کدام به اجرای نقشه ای که پاپ و ارغون در باب حمله ٔ بمسلمین داشتند، منتهی نگردید. فقط ارتباط مابین دربار ایلخان و پاپ وسلاطین اروپا را زیاده کرد و در نتیجه نفوذ روحانیین عیسوی در ممالک ایلخانی افزایش یافت و بر اثر آن بار دیگر بازار دین مسیح و آداب آن در مشرق رواج گرفت .(تاریخ مغول ص
221،
245). و رجوع بفهرست تاریخ مغول و فهرست ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو وحبط ج
1 ص
390 و حبط ج
2 ص
39،
40،
41،
42،
43،
44،
45،
46،
59،
102،
103،
117 و مرآت البلدان ج
1 ص
392 و فهرست تاریخ ادبیات براون ج
3 ترجمه ٔ حکمت شود.