اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارق

نویسه گردانی: ʼRQ
ارق .[ اَ رِ ] (ع ص ) بیخواب . بیخواب شده . بیدار. آرِق .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
عرق السوس . [ ع ِ قُس ْ س ] (ع اِمرکب ) اصل السوسه است . (مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ریشه ٔ شیرین بیان . رجوع به شیرین بیان شود.-...
عرق الشجر. [ ع ِ رَ قُش ْ ش َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) صمغاست . (مخزن الادویه ). علک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عرق المدنی . [ ع ِ قُل ْ م َ دَ ] (ع اِ مرکب ) عرق مدنی ، مرضی است . رشته . پیوک (در تداول مردم جنوب ایران ). رجوع به عرق مدنی و نیز رجوع ...
عرق النسا. [ ع ِ قُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نام رگی است که از سرین تا شتالنگ آمده و علت دردی که در رگ مذکور بهم رسد آن را نیز عرق النسا ...
عرق الظبیة. [ ع ِ قُظْ ظُ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی است در سه میلی روحاء به سوی مدینه .و در آنجا مسجدی است از آن پیامبر (ص ). و گویند آن بین مکه...
عرق العروس . [ ع َ رَ قُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) طلق است ، که آن سنگی است براق . (از مخزن الادویه ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کوکب الارض . رجوع ...
عرق راندن . [ ع َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . (از آنندراج ). عرق ریختن . || سعی در کاری کردن . (از آنندراج ) : به حیرتم که قدم سودگان د...
عرق ریختن . [ ع َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسیار خوی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خوی از چهره چکیدن . || شرمنده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) ...
عرق خوردن . [ ع َ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) نوشیدن عرق . (فرهنگ فارسی معین ). نوشیدن باده . خوردن می : گه عرق خوردم و گه بنگ زدم تا...
عرق کشیدن . [ ع َ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عرق گرفتن .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۰ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.