اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارم

نویسه گردانی: ʼRM
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) نام شهر عاد. (غیاث اللغات ) (کنزاللغات ) (آنندراج ). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی ). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت ) رفتن نیافت و آنکه میگویند که بهشت هشتم همین است ، این غلط است . (کشف اللغات ) (مؤید الفضلاء). ارم شداد بین صنعا و حضرموت است در اقلیم اول و مساحت باغ ارم دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ است و ارتفاع دیوارش سیصد ذرع . (آنندراج از بهجةالعالم ) :
برفتند با شادی و خرمی
چو باغ ارم گشت روی زمی .

فردوسی .


زمین گشت پر سبزه و آب و نم
شد آراسته همچو باغ ارم .

فردوسی .


هزاران بدو اندرون طاق و خم
به بچکم درش نقش باغ ارم .

فردوسی .


ز ابر اندر آمد بهنگام نم
جهان شد بکردار باغ ارم .

فردوسی .


از شاره ٔ ملوّن و پیرایه ٔ بزر
آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم .

فرخی .


عذاب بادیه دیدم کنون بدولت میر
ز بادیه سوی باغی روم چوباغ ارم .

فرخی .


در آن کشور که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مدائن مر ترا ایوان و خم سازد.

فرخی .


تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود.

منوچهری .


جائی که درآید بنوا بلبل بزمت
جز جغد زیارت نکند باغ ارم را.

انوری .


چو لختی در آن دشت پیمود راه
بباغ ارم یافت آرامگاه .

نظامی .


ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی
وز نوبهار باغ ارم برده رونقی .

شیخ احمدبن محمد.


در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.

فخرالدین مبارکشاه .


گفت خر، گر در غمم ور در ارم
قسمتم حق کرد و من زان شاکرم .

مولوی .


زینسان که باغ راست طراوت زمان زمان
ترسم که چون ارم شود از چشم ما نهان .

؟ (از آنندراج ).


- مثل ارم ؛ مانند بهشت شداد. رجوع به شداد و ارم ذات العماد شود.
|| نام موضعی از دیار جذام که رسول صلوات اﷲ علیه به جعال بن ربیعه بخشید. (منتهی الأرب ). اسم علم کوهی ازکوههای حسمی از دیار جذام مابین ایلة و تیه بنی اسرائیل و آن کوهی است بسیار مرتفع و اهل بادیه گمان برند که در آن مو و صنوبر است و پیامبر صلی اﷲ علیه و سلم نوشت که ارم بنی جعال بن ربیعةبن زید جذامیین راست وکسی آن جا نباید جای گزیند، چه ارم در دست آنانست و احدی با ایشان نباید خصومت ورزد، پس کسی که خصومت ورزد حقی ندارد و حق جذامیین حق است . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۳ ثانیه
ارم الکلبة. [ اِ رَ مُل ْ ک َ ب َ ] (اِخ ) یاارمی الکلبة. موضعی است میان بصرة و مکه . (منتهی الأرب ). اِرَم موضعی است قریب نِباج بین بصره ...
ارم ذات العماد. [ اِ رَ م ِ تِل ْ ع ِ ] (اِخ ) دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس . (منتهی الأرب ). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضا...
آرم . [ رِ / رُ ] (اِخ ) نام شهری بمازندران نزدیک ساری و از آنجاست خسروبن حمزه ٔ مؤدب . و رجوع به آرم دره شود.
آرم . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک مدینه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه . || نام دهی نزدیک دهستان از قرای ساحلی بحر آبسکون . (یاقوت ).
آرَم (اوستایی) آرمیدن، آسودن، استراحت کردن
عرم . [ ع َ ] (ع مص ) شدید و سخت گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عرامة. عرام . رجوع به عرامة و عرام شود. || شوخ شدن . (از منته...
عرم . [ ع َ ] (ع اِ) چربش . (منتهی الارب ). دسم . (اقرب الموارد). || باقی مانده در دیگ . (منتهی الارب ). بقیه ٔ دیگ . (از اقرب الموارد). || ...
عرم . [ ع َرَ ] (ع مص ) نرم و سست گردیدن استخوان . (از منتهی الارب ). عرم العظم ؛ دود و بوی آن استخوان برخاست از پختن . (از اقرب الموارد). ...
عرم . [ ع َ رَ ] (ع اِ) سیاهی سپیدی آمیخته ، در هر چه باشد. یا خجک زدن از سیاهی و سپیدی . (منتهی الارب ). سیاهیی که با سپیدی مخلوط باشد، در ...
عرم . [ ع َ رِ ] (ع اِ) نوعی از ماهی باشد که اهل مغرب آن را سردین و به یونانی سماریس خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). ماهیی است که اهل ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.