ارؤس
نویسه گردانی:
ʼRWS
ارؤس . [ اَ ءُ ] (ع اِ) ج ِ رأس ، به معنی سر.
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عروص . [ ع َ ] (ع ص ) ناقه ای که عرقش بوی خوش دارد. (منتهی الارب ). ماده شتر خوش بو، آنگاه که عرق و خوی کند. (از اقرب الموارد).
اروس بی . [ ] (اِخ ) یکی از سرداران ازبک که در جنگ با ظهیرالدین بابر اسیر و مقتول شد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 36).
اروس خان . [ ] (اِخ ) دوازدهمین از سلاطین دشت قبچاق ، بعد از جانی خان بن اوزبک خان در اوائل زمان امیرتیمور. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 26 و ...
عروس بر. [ ع َ ب َ ] (نف مرکب ) ساقدوش . (ناظم الاطباء).
عروس بری . [ع َ ب َ ] (حامص مرکب ) زن گرفتن . ازدواج : شاه جواب داد که مرا عروس بری به کار نیست که من خود عروسان بسیار دارم . (اسکندرنامه...
عروس باز. [ ع َ ] (نف مرکب ) شخص خوش ظاهر خودآرا. (آنندراج ). || عروسک باز. رجوع به عروسک باز و عروس بازی شود.
عروس پرست . [ ع َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) عروس پرستنده . دوستدارنده ٔ عروس : نوعروسان گرفته شمع به دست شاه نوتخت شد عروس پرست .نظامی .
عروس آرا. [ ع َ ] (نف مرکب ) عروس آرای . عروس آراینده . مشاطه . رجوع به عروس آرای شود.
اروس قلعه . [ اُ ق َ ع َ ] (اِخ ) (قلعه ٔ روسیان ) در چهارمیلی مغرب سرتوک ، محاذی ساحل دریا، خرابه های قلعه ای از روسها دیده میشود.دُرن گوید ک...
ذات عروس . [ت ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) از جمله ٔ مثلی است که زبّاء پس از کشتن جذیمةالأبرش گفت : ذات عروس تری . (المرصع).