اروق
نویسه گردانی:
ʼRWQ
اروق . [ اَ ] (ترکی ، اِ) به ترکی مشمش است . (فهرست مخزن الادویة). اروک . (تحفه ٔحکیم مؤمن ). زردآلو. و امروز ترکان اَریک گویند.
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اروق . [ اَ وَ ] (ع ص ) اسبی که سوار آن نیزه را میان هر دو گوش آن دراز کرده باشد. (منتهی الارب ). مقابل اَجم ّ. || آنکه دو دندان علیای ...
اروق . [ اَ ] (ترکی - مغولی ، اِ) اروغ . اولاد. احفاد. خاندان : و گفت خدای بزرگ چنگیزخان و اروق او را برکشید. (جامع التواریخ رشیدی ).
اروق . [ ] (اِخ ) برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران . و اروق حاکم بغداد بود. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44).
اروق لامیشی . [ اُ ] (مغولی ، اِ مرکب ) (از مغولی اوروق لامیشی و آن مأخوذ از اوروق لاماق ، و محتمل است که با کلمه ٔ مغولی ارغو ۞ به معنی ت...
عروق . [ ع ُ ] (ع مص ) در زمین رفتن . (تاج المصادر) (از ناظم الاطباء): عرق فی الارض ؛ در زمین رفت . (از اقرب الموارد). عَرق . رجوع به عَرْق ...
عروق . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عِرق . رگهای بدن . (غیاث اللغات ). جمع عِرق است و شامل عروق بدن و شجر هر دو است . (از مخزن الادویة). رگهای بدن یعنی...
عروق . [ ع ُ ] (اِخ ) تل ها و تپه هایی است سرخ رنگ در نزدیکی سجا، و سجا آبی است به نجد در دیار بنی کلاب . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس )...
آروق . (اِ) این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایسته ٔ بی قیدی و وارستگی این مرد : با چنی...
آروق . (اِخ ) نام محلی در 2700گزی دوراهه ٔ بناب ، میان قلعه جق و حسین آباد.
اروغ . [ اَ ] (اِ) آرغ . آروغ . رجک . آجل . جشاء. باد گلو : گیردچو صبح اروغ از قرص آفتاب آنرا که تو بقرص کرم میهمان کنی . کمال اسماعیل . ۞ - ...