اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اروق

نویسه گردانی: ʼRWQ
اروق . [ ] (اِخ ) برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران . و اروق حاکم بغداد بود. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اروغ . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رَوْغ . دونده تر. || نعت تفضیلی از مراوغه . فریبنده تر. مکارتر.- امثال : اروغ من ثعالة و من ذنب ا...
اروغ . [ اُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) ۞ خاندان . خویش و تبار. نسل و اعقاب و آل و احفاد. (شعوری ) : اروغ و اولاد و احفاد چنگیزخان . (جهانگشای جوی...
آروغ . (اِ) باد معده که از گلو برآید گاه ِ امتلاء، بی اراده و غالباً با آوازی که بوقت فقاع خوردن و چیزهای باد و دم دار مردم را افتد و آن تن...
گنده آروغ . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب )آروغهای متعفن که بر اثر خرابی معده تولید میشود.
عروق الصبغ. [ ع ُ قُص ْص ِ ] (ع اِ مرکب ) عروق الصباغین است . (مخزن الادویة).رجوع به عروق و ترکیب «عروق صفر» ذیل «عروق » شود.
عروق الطیب . [ ع ُ قُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) زرنباد است . (مخزن الادویة). رجوع به زرنباد شود.
عروق السوس . [ ع ُ قُس ْ سو ] (ع اِ مرکب ) اصل السوس است . (مخزن الادویة). عرق السوس . رجوع به عرق السوس و سوس شود.
عروق الشجر. [ ع ُ قُش ْ ش َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) علک . (منتهی الارب ).
عروق الشحم . [ ع ُ قُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب )اسم جنس صموغ است . و گویند مخصوص علک البطم است ، و جمعی مخصوص فلقونیا دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤ...
عروق الکافور. [ ع ُ قُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زرنباد.(منتهی الارب ) (مخزن الادویة). رجوع به زرنباد شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.