گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اری نویسه گردانی: ʼRY اری . [ اَ ] ۞ (هندی ، حرف ندا) کلمه ٔ نداست و مشترک در هندی عامیانه : اری گیدی تو کجا درک کجا شعر کجالاف چیزی که ندانی چه زنی پیش کسان .شفائی (از آنندراج ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی اری اری . [ اَرْی ْ ] (ع اِ) طعامی که در بن دیگ چسبد از سوختگی . ته گرفتگی . ته دیگ . || شهد. (غیاث اللغات ). شهدی که جمع کند آن را زنبور در شک... اری اری . [ اَرْی ْ ] (ع مص ) لازم گرفتن ستور مربط و بستنگاه خود را. || خشم گرفتن بر. || کینه گرفتن در دل . کینه ور شدن . || ریختن ، چنانکه ا... اری اری . [ ] (ع اِ) آری ّ. اخیه که چهارپایان بدان بندند. معلف . آخر. آخور ۞ . میخ آخور. (دستور الاخوان ). ج ، اَواری ، اواری ّ. اری اری . [ اَ ] (اِخ ) رجوع به اریا و آری شود. اری اری .[ اَ ] (اِخ ) یکی از نواحی بندپی بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ). اری اری . [ اِ ] (اِخ ) ۞ جورج بیدل . عالم هیوی و ریاضی دان انگلیسی ، مولد آلنویک (نرثمبرلاند) 1801 و متوفی بلندن 1892 م . استاد هیئت در دارالفنون... عاری عاری . (ع ص ) برهنه . ج ، عُراة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به ... عاری عاری . (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ . ق . می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی ... اری تس اری تس . [ اُ رُ ت ِ ] (اِخ ) ۞ والی سارد از جانب کوروش . هردوت گوید (کتاب سوم ، بند 120 - 128): ((کورش اُرُی ْتِس نامی را والی سارد کرده ... اری تی اری تی . [ اُ ] (اِخ ) ۞ زن بُرِه خدای باد شمال در اساطیر یونان . (ایران باستان ص 773). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود