از آن . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت
/ ضمیر) مِنْه ُ. از او. از وی
: زن پیر رفت و می آورد و جام
از آن جام فرهاد شد شادکام .
فردوسی .
آن که برهم زن جمعیت ما شد یارب
تو پریشانتر از آن زلف پریشانش کن .
؟
و رجوع به آن شود. || از آن کس . || من جمله . من ذلک
: و وی [ ماءالشعیر ] آن چیزی است که بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد، از آن ... ذات الجنب و حمی مطبقه . (نوروزنامه ). || (حرف ربط مرکب ) زیرا. بدان سبب
: دل منه بر زنان ازآنکه زنان
مرد را کوزه ٔ فقع سازند
تا بود پر دهند بوسه بر او
چون تهی گشت خوار بندازند.
علی شطرنجی .
|| (ص مرکب ) زان . بیان جنس کند، مثل از این . رجوع به ازین شود
: زان گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد از این شیروشی پرجگری .
فرخی .