اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازان

نویسه گردانی: ʼZʼN
ازان . [ ] (اِخ ) [ شاپور ذوالاکتاف ] شهر کرخه کرد و از آنجا بزیر زمین اندر راه کرد که سوار بگندیشاپور رفتی ، و بسیار قلعه ها کرد و از جمله قلعه ٔ ازان و آنرا مؤبدان گفته اند و بر آنجا سرایها ساخته اند سخت بزرگ و خزینه و فرزندان برین قلعه بودند بوقت غلبه ٔ رومیان و هنوز اثر سرای او ظاهر است بر ۞ قلعه ٔ شاپوری گویند،و من این همه برأی العین دیده ام . (مجمل التواریخ و القصص ص 67). حمزه گوید: بنی عدة مدن منها برزخ شابور و هی عبکراو ازان خره شابور و هی السوس (ص 37) و ظاهراً کلمه انزان است . (بهار مجمل التواریخ ص 67).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اضآن . [ اَض ْ ] (ع اِ) ج ِ ضَأن . (منتهی الارب ).
اضآن . [اِض ْ ] (ع مص ) صاحب بسیار میش گشتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خداوند بسیار گوسفند میشینه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). خداوند گ...
اذعن . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از اذعان .
از آن . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مِنْه ُ. از او. از وی : زن پیر رفت و می آورد و جام از آن جام فرهاد شد شادکام . فردوسی .آن که برهم ز...
آذان . (ع اِ) ج ِ اُذُن .
عضان . [ ع ِض ْ ضا ] (ع اِ) تثنیه ٔ عِض ّ. رجوع به عِض ّ شود. || (اِخ ) زید و دغفل که دو تن از عالمان عرب در حکمت ها و ایام و جنگهای ایشان...
اذان گو. [ اَ ] (نف مرکب ) اذان گوی . مؤذن . آنکه اذان گوید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کتک زدن و شکنجه دادن غلامان مسلمان توسط کفار قریش در هنگام اذان گفتن بلال که در بین اعراب به ضَرَبَ اذان (اذان زدن ) معروف شد
عزان خبت . [ ع َزْ زا ن ُ خ َ ] (اِخ ) از قلعه های تعز است در کوه صَبِر در یمن . (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.