از بن گوش . [ اَ ب ُ ن ِ ] (ق مرکب ) کنایه از کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر. (برهان ). و مأخذ این آن است که چون کسی جائی بندگی دارد یا فرمان کسی بپذیرد از غایت تواضع بن گوش میگیرد و سر فرودمیکند، کنایت بدینکه من بنده ٔ توام و حلقه ٔ عبودیت در گوش دارم . (مؤید الفضلاء).از بن دندان . از نرمه ٔ گوش . (آنندراج )
: از بن گوش ار ندارد آرزوی گردنش
بر بنا گوشش چرا گردن نهد گیسوی او.
اثیرالدین اخسیکتی .
سخن کز خواجگی بر گل زدی دوش
غلام آن بناگوش از بن گوش .
نظامی .
سرکشی نیست چو زلف تو و او نیز چو من
از بن گوش بعشق تو درآورده سر است .
سلمان .
از سر مهر آسمانت آستان بوس آمده
وز بن گوش اخترانت تابع فرمان شده .
سلمان .
کسی که تافت ازو سر چوزلف از بن گوش
سیاه روی درآمد فتاد در پایش .
سلمان .
لآلی سخنش گوهریست کز بن گوش
غلام حلقه بگوش است لؤلؤ عدنش .
؟