ازدحام . [ اِ دِ ] (ع مص ) انبوهی کردن بر. (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). زحام . زحمت . تزاحم . (مجمل اللغه ). مزاحمت . بک . مک . هجوم و انبوهی کردن . (مؤید الفضلاء): که غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکنند. (گلستان ). || فراهم آمدن . (منتهی الارب ). || (اِ) انبوه . (غیاث اللغات ). جمعیت
۞ . || انبوهی . کبکبه .
-
ازدحام کردن ؛ تتایع. (از منتهی الارب ). مزاحمت . تزاحم .