ازل
نویسه گردانی:
ʼZL
ازل . [ اَ ] (ع مص ) بازداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ). حبس . || کوتاه کردن رسن اسب و گذاشتن آنرا: ازل الفرس . (از منتهی الارب ). || بازداشتن چهارپای از چراگاه از بیم . (زوزنی ). نگذاشتن شتران خود را بچراگاه از ترس یا از قحط: ازلوا اموالهم . (از منتهی الارب ). || در چاه بماندن . (زوزنی ). || در تنگ سال درآمدن . (منتهی الارب ). در تنگی و سختی افتادن . در تنگی و خشکی سال شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) تنگی و سختی سال . (منتهی الارب ). قحطسالی . شدت . (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
عظل . [ ع َ ] (ع مص ) بر یکدیگر سوار گردیدن سگان به گشنی . (از منتهی الارب ): عظلت الکلاب ؛ سگان بر یکدیگر سوار شدند. (از اقرب الموارد).عظلت ا...
عظل . [ ع ُ ظُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاظِل . (ناظم الاطباء). ابنه زدگان و متهمان به شر. (منتهی الارب ). رجوع به عاظل شود.
عاذل . [ ذِ ] (ع ص )ملامت کننده . ج ، عَذَله ، عُذّال ، عاذِلات ، عَواذل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) : مرا گفت ای ستمکاره بج...
عاظل . [ ظِ ] (ع ص ) جراد عاظل ؛ ملخ دو سه بر هم نشسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عذل . [ ع َ ذَ ] (ع اِمص ) سرزنش و ملامت . (از اقرب الموارد). نکوهش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). و فی المثل سبق السیف ُ ال...
عذل . [ ع َ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملامت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ملامت کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
عذل . [ ع ُ ذُ ] (ع ص ) روزهای نیک گرم . (از قطرالمحیط) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
عذل . [ ع ُذْ ذَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاذل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاذل شود.
عزل پذیر. [ ع َ پ َ ] (نف مرکب ) عزل پذیرنده . قابل عزل شدن . شایسته ٔ برکناری . درخور عزل . || قبول برکناری کننده . که عزل و برکناری را بپذ...
عزل شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معزول گشتن . جدا شدن . برکنار شدن از کار. پیاده شدن از عمل . از کار افتادن .