ازل
نویسه گردانی:
ʼZL
ازل . [ اَ زَل ل ] (ع ص ) مرد شتاب . || آنکه بر پیشانی اثر شکستگی یا زائد از شجّه دارد. (منتهی الارب ). || آنکه ران و سرونش لاغر باشد. لاغرسرین . (مهذب الاسماء). مرد سبک سرین . مؤنث : زَلاّء. (منتهی الارب ). || گرگ لاغرسرون . گرگ لاغر و سبک سرین و او از کفتار و گرگ زاید. (منتهی الارب ). و آنرا ارسح نیز گویند: الأزل ّ ارسح یتولّد بین الذئب و الضبع.
- امثال :
اخل الیک ذئب ازل ّ ؛ یقال للرجل اخل الیک ؛ ای الزم شأنک . قال الجعدی :
و ذلک من واقعات المنون
فاخلی الیک و لاتعجبی .
و تقدیر المثل الزم شأنک فهذا ذئب ازل ّ. یضرب فی التحذیر للرجل و یروی اخل الیک ؛ ای کن خالیاً. یقال اخلیت ، ای خلوت و اخلیت غیری یتعدی و لایتعدی و قال عنی (؟) مالک العقیلی :
اتیت مع الحُداث لیلی فلم ابن
فاخلیت فاستعجمت عند خلائی .
ای خلوت ، و قوله الیک صاماً، الیک امرک و شأنک فان هذا ذئب ٌ ازل و الازل الذی لالحم علی فخذیه و ورکیه و ذلک اسرع له فی المشی . (مجمع الامثال میدانی ).
|| (اصطلاح عروض ) فاع چون از مفاعیلن خیزد بسبب افتادن دو ((سبب )) آخر،آنرا ازل ّ خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 37).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
عضل . [ ع َ ] (اِخ ) جایی است در بادیه . عَضَل . (از منتهی الارب ). رجوع به عَضَل شود.
عضل . [ ع َ ض َ ] (ع مص ) عضله ناک گردیدن ، یا سطبر شدن پی ساق کسی . (منتهی الارب ). بسیار عَضَل شدن یا ضخیم شدن عضله ٔ ساق شخص . (اقرب الم...
عضل . [ ع َض َ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ). جُرَذ. (اقرب الموارد). به لغت اهل یمن جرذ است . (مخزن الادویه ). ج ، عِضلان و عُضلان . || ...
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بادیه . (از معجم البلدان ). جایی است در بادیه نیستان ناک ،و آن را به سکون دوم نیز خوانده اند. (منتهی...
عضل . [ ع َ ض ِ / ض ُ ] (ع ص ) عضله ناک . (منتهی الارب ).آنکه پر عَضل َ باشد یا عضله ٔ ساق او سطبر و ضخیم باشد. (از اقرب الموارد). ج ، أعضال . (...
عضل . [ ع ِ ] (ع مص ) به ستم بازداشتن زن را از شوی کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَضْل . رجوع به عَضل شود.
عضل . [ ع ِ ] (ع ص ) مرد زیرک . (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد). || سخت درشت .(منتهی الارب ). سخت زشت و قبیح . (از اقرب الموارد).
عضل . [ ع ِ / ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَضَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عَضل شود.
عضل . [ ع ُ / ع ُ ض َ ] (ع اِ) ج ِ عُضلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عُضلة شود.
عضل . [ ع َ ض َ ] (اِخ ) ابن هون بن خزیمةبن مدرکة، از کنانه از مضر. جدی است جاهلی و فرزندانش با برادرزاده ٔ او به نام دیش درهم آمیختند و ب...