اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اس

نویسه گردانی: ʼS
اس . [ اُس س ] (ع اِ) بنیاد.(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). شالُده . شالوده . پی . بن . بنیان . ج ، اِساس . بنوره . (زمخشری ). اصل چیزی . اصل بناء. اَساس . آساس : اُس اساس . || اول : اُس دهر. || همیشگی . (منتهی الارب ). || اوّل زمانه . ازل : کان ذلک علی اُس ّالدهر؛ بود آن بر همیشگی زمانه و اول آن . || باقی خاکستر در آتش دان . (منتهی الارب ). باقی خاکستر در میان دیگ پایه . (مهذب الاسماء). || دل انسان ، از این رو که گویند او، اوّل از همه ٔ اعضا متکون شود. (ازمنتهی الارب ). || نشان . (منتهی الارب ). علامت راه از اثر قدم یا پشک اغنام و جز آن : خذ اس الطریق ؛ و این وقتی گویند که راه شناخته شود بنشان پای راه رفتگان یا پشک جانوران روندگان . (منتهی الارب ). || کلمه ایست که برای افسون و نرم و منقاد کردن مار گویند. || تباه کردن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
آس باز. (نف مرکب ) آنکه آس بازد بقمار.
پی ک آس . [ک ِ ] (اِخ ) ملاحی از مردم مارسی در قرن چهارم ق . م .وی در سواحل شمالی به اکتشافاتی توفیق یافته است .
ترازه آس . [ تْرا / ت ِ زِ ] (اِخ ) ۞ یکی از سناتورهای روم که علیه نرون برخاست و محکوم بمرگ شد و در سال 66 م . اعدام گردید.
آس بازی . (حامص مرکب ) قمار با آس .
آس بری . [ س ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مورْد برّی . مقابل آس بستانی . مورْد اسپرم . برگ آن از آس بستانی زردتر و عریض تر و طرف او ت...
آس خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آسکده . سرآسیا. آسیاخانه . آسیاکده . مطحن . مرحی . محل آسیا.
آس نیکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) مورْد، یا گیاهی شبیه بکف دست و در طب بکار است و در اعمال قویتر از برگ و ثمر مورْد است .
آس افزون . [ اَ ] (اِ مرکب ) آس اَفژون . آژینه . آسیازنه . آسیاآژن . سنبه . منقار. مِکْوَس . میقعه . برطیل . نقار. چکوچ . کبیتک .
آس آوردن به معنی خوش اقبالی و بخت یاری در امری است.
مسجد عمرو عاص . [ م َ ج ِ دِ ع َ رِ ] (اِخ ) رجوع به جامع عمرو عاص شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.