اسب . [اَ ] (اِ) یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد.
-
اسب و فرزین نهادن ؛ اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن . کنایه از غالب شدن و زیادتی کردن . (برهان ). افکندن حریف قوی اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت
: اختران بابخت او شطرنج رفعت باختند
بخت او هر هفت را اسب و رخ و فرزین نهاد.
امیرمعزی .
گدائی که بر شیر نر زین نهد
ابوزید را اسب و فرزین نهد.
سعدی .
فرزین بنهی دو عرصه رستم را
آنجا که بلعب اسب کین توزی .
؟
رخت مه را رخ و فرزین نهاده ست
لبت بیجاده را صد عشوه داده ست .
؟
|| یک روی قاب و شتالنگ در بازی
: با بخت تو بدخواه شتالنگ غرض باخت
لیکن به نقیض غرضش اسب خر آمد.
سیف اسفرنگ .