اسب
نویسه گردانی:
ʼSB
اسب . [ اِ ] (ع اِ) موی زهار و دبر.(جهانگیری ). موی حلقه ٔ دبر. موی زانو. موی بُن . (مهذب الاسماء). موی نرم . || عانه . ج ، آساب .
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عسب . [ ع َ ] (ع اِ) آب گشن و نسل آن و فرزند. (منتهی الارب ). نسل : قطع اﷲ عسبه ؛ خداوند نسل او را قطع کناد! (از اقرب الموارد).
عسب . [ ع َ ] (ع مص ) برجستن گشن بر ماده . (از منتهی الارب ). گشنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || به کرایه دادن گشن به جهت گشنی ، و کرا...
اصب . [ اَ بِن ْ ] (ع اِ) ج ِ صبی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صبی شود.
اصب . [ اَ ص َب ب ] (ع ص ، اِ) لقب ماه رجب است : رجب الاصب ، چه رحمت خدا در این ماه بر امت ریخته شود.
اثب . [ اَ ث َ ] (ع اِ) اَثأب . درختی است . رجوع به اثأب شود.
عاصب . [ ص ِ ] (ع ص ) سخت گرسنه که از شدت آن سنگ بر کمر بسته باشد. || افق عاصب ؛ افق سرخ غبارناک . (منتهی الارب ).
عصب . [ ع َ ] (ع مص ) پیچیدن و تافتن . (منتهی الارب ). پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن . (از اقرب الموارد). || پیوستن و ضم نمودن . (منتهی ا...
عصب . [ ع َ ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داردوست . مهربانک . پیچه . عشق پیچان . عشقه . عَ...
عصب . [ع َ ص َ ] (ع مص ) پی ناک شدن گوشت . (از منتهی الارب ): عصب اللحم ؛ عصب و پی گوشت بسیار شد. (از اقرب الموارد). بسیارپی شدن گوشت . (تا...
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) ۞ پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدر...