اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

استواء

نویسه گردانی: ʼSTWʼʼ
استواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برابر یکدیگر شدن . (منتهی الارب ). برابر شدن . (غیاث ). برابر شدن با. برابر گردیدن . (منتهی الارب ). برابری . یکسانی . همواری : استویا؛ با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب ) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.

؟


|| معتدل گردیدن . (منتهی الارب ). اعتدال . میانه ٔ افراط و تفریط. رجوع به اعتدال شود. توازن : استواء خلق ؛ اعتدال آن . || راست شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (وطواط). || راستی . مقابل انحناء :
تا خط مستویست بر این چرخ منحنی
چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا.

؟


|| قرار گرفتن . استقرار.خلاف تلون :
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش .

مولوی (مثنوی ).


|| بنهایت جوانی و عقل رسیدن یا چهل ساله گردیدن . (منتهی الارب ). بتمامی جوانی رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بکمال جوانی رسیدن . (وطواط): استوی الرجل . (منتهی الارب ). || قصد چیزی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اراده کردن بسوی چیزی . (منتهی الارب ). آهنگ کردن . (وطواط). || بر چیزی اقبال کردن . (تاج المصادر بیهقی ). متوجه شدن بچیزی . (از منتهی الارب ). || دست یافتن . (وطواط). دست یافتن بر چیزی . (تاج المصادربیهقی ). مستولی شدن بر چیزی . (منتهی الارب ). استیلاء. || استواء بر...؛ بر پشت ستور قرار گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ): استوی علی الفرس ؛ بر پشت اسب سوار شد و قرار گرفت . برآمدن بر... || قائم و راست کردن چیزی را. (از منتهی الارب ). || هلاک شدن : استوت به الارض ؛ هلاک شد در آن . (منتهی الارب ). || ظاهر شدن . || پرداختن به : ثم استوی الی السماء. (قرآن 11/41). || (اِ) مجازاً، وقت نیمروز. (غیاث ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
استواء. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) ۞ (خطِ...) اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب . (دمشقی ). معدل النهار. استوای...
استواء. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (سنةالَ ...) نام سال هشتم از هجرت رسول (ص ).
خط استواء. ۞ [ خ َطْ طِ اِ ت ِ ] (اِخ ) خطی است موهوم که یک سر آن بمشرق و سر دیگر بمغرب که حکما در زمین بمقابله و محاذات دائره ٔ معدل ال...
استوا. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) کوره ای از نواحی نیشابور. و یاقوت گوید: معناه بلسانهم المضحاة و المشرقة، و آن مشتمل بر 93 قریه است و قصبه ٔ آن خبوشا...
الف استوا. [ اَ ل ِ ف ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ) یعنی خط استوا ۞ ، و آن نزد حکماء رصد خطی است موهوم در وسط السماء که یک سر او به قطب شمالی ...
خَبُوشان یا اُسْتُوَا؛ یکی از ولایت‌های ربع نیشابور خراسان بزرگ، که شهر خوجان یاهمان روستای خبوشان فعلی (بعدها این شهر به دلیل مهاجرت تبدیل به روستا ش...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.