استواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برابر یکدیگر شدن . (منتهی الارب ). برابر شدن . (غیاث ). برابر شدن با. برابر گردیدن . (منتهی الارب ). برابری . یکسانی . همواری : استویا؛ با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب )
: تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
|| معتدل گردیدن . (منتهی الارب ). اعتدال . میانه ٔ افراط و تفریط. رجوع به اعتدال شود. توازن : استواء خلق ؛ اعتدال آن . || راست شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (وطواط). || راستی . مقابل انحناء
: تا خط مستویست بر این چرخ منحنی
چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا.
؟
|| قرار گرفتن . استقرار.خلاف تلون
: بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش .
مولوی (مثنوی ).
|| بنهایت جوانی و عقل رسیدن یا چهل ساله گردیدن . (منتهی الارب ). بتمامی جوانی رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بکمال جوانی رسیدن . (وطواط): استوی الرجل . (منتهی الارب ). || قصد چیزی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اراده کردن بسوی چیزی . (منتهی الارب ). آهنگ کردن . (وطواط). || بر چیزی اقبال کردن . (تاج المصادر بیهقی ). متوجه شدن بچیزی . (از منتهی الارب ). || دست یافتن . (وطواط). دست یافتن بر چیزی . (تاج المصادربیهقی ). مستولی شدن بر چیزی . (منتهی الارب ). استیلاء. || استواء بر...؛ بر پشت ستور قرار گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ): استوی علی الفرس ؛ بر پشت اسب سوار شد و قرار گرفت . برآمدن بر... || قائم و راست کردن چیزی را. (از منتهی الارب ). || هلاک شدن : استوت به الارض ؛ هلاک شد در آن . (منتهی الارب ). || ظاهر شدن . || پرداختن به : ثم استوی الی السماء. (قرآن
11/41). || (اِ) مجازاً، وقت نیمروز. (غیاث ).