اسفار
نویسه گردانی:
ʼSFAR
اسفار. [ اِ ] (اِ) ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اسفار. [ اِ ] (ع مص ) به روشنائی روز درآمدن . || بی برگ شدن درخت . || سخت شدن جنگ . (منتهی الارب ). || روشن شدن . (زوزنی ) (تاج المصاد...
اسفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَفَر. مسافرت ها : او [ منتصر ] بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و مع...
اسفار. [ اَ ] (اِخ ) نام ولایتی است . گویند در آن ولایت رودخانه ای است که بهر سال سه ماه آب درو جاری است و باقی ایام منقطع باشد. (برهان...
اسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن شیرویه . یکی از سران دیالمه . بعلت ستمکاری و بدکرداری ماکان وی را از خویش دور کرد. آنگاه وی به بکربن محمد انتساب ...
اسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن کردویه . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 99 ، 100) آمده : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او بخدمت نوح بن منص...
اسفار خمسه . [ اَ رِ خ َ س َ ] (اِخ ) ۞ پنج کتاب نخستین توریة که عبارت است از: سِفْرِ تکوین ۞ ، سِفْرِ خروج ۞ ، سِفْرِ لاویان ۞ ، سِفْرِ...
اسفار توریة. [ اَ رِ ت َ رات ] (اِخ ) رجوع به اسفار خمسه شود.
کتب پادشاهان یا اسفار ملوک یا مَلِیْکیم (در عبری: ספר מלכים) بخشی از تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل است. متن اصلی به زبان عبری نوشته شده است؛ که مسیحیا...
اصفار. [ اِ ] (ع مص ) اصفار مرد؛ نیازمند شدن وی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). درویش و تهیدست گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندرا...
اصفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صَفَر، ماه مشهور پس از محرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || (ص ، اِ) ج ...