اسکندر
نویسه گردانی:
ʼSKNDR
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن اِروپ . کنت کورث گوید (کتاب 2 بند 10) آسی سی ِنِس نامی را داریوش سوم ظاهراً نزد آتی زی یِس والی فریگیه فرستاده بود، ولی باطناً او مأموریت داشت باسکندر لَن سِسْت برساند که اگر او وعده ٔ خود را بجا آرد، داریوش او را پادشاه مقدونیه کرده هزار تالان طلا بوی خواهد داد. آریان این شخص را اسکندر پسر اروپ نامیده . این سردار مقدونی با آمین تاس مقدونی که فرار کرده بدربار ایران پناهنده شده بود، وعده کرده بودند اسکندربن فیلفوس پادشاه مشهور مقدونیه را بقتل برسانند. جهت دشمنی او را با اسکندر از این قضیه میدانند که اسکندر هِرومِنِس و آرابِه ، دو برادر وی را بظن ّ اینکه در کشتن فیلیپ دست داشتند، کشته بود. اگرچه پس از آن اسکندر لن سست نزد اسکندربن فیلفوس مقرب شد، ولی کینه ٔ او خاموش نگشت . اسکندر درین زمان که فصل زمستان دررسیده بود، باستراحت و تعیش مشغول بود ولی بزودی خبری از پارمِنیُن رسید که او را بهوش آورد. سردار مزبور، آسی سی نس را توقیف کرده بود. پس از شنیدن خبر مذکور اسکندر با دوستان خود مشورت کرد که چه باید کرد. آنان گفتند قبل از اینکه سردار مزبور بداند که نقشه ٔ او افشاء شده و با سواره نظام ممتازی که دارد، یاغی شده دیگران را با خود همداستان کند، باید اقدام کرد. درین موقع دوستان اسکندر قضیه ٔ پرستوک را بخاطر او آوردند و این قضیه چنین بود: روزی که اسکندر استراحت میکرد، پرستوکی داخل اطاق او شده ، نزدیک تخت خوابش پرشی کرده روی اسکندر نشست و او از خواب بیدار شده مرغ مزبور را براند. بعدآریستاندر کاهن و هاتف اسکندر این قضیه را چنین تعبیر کرد که کسی از نزدیکان اسکندر خواهد خواست باو خیانت کند، ولی خیانت کشف خواهد شد (معلوم است که این تعبیر و امثال آنرا بعد از وقوع قضیه کرده و بعدها بقبل از آن نسبت داده اند) اسکندر بر اثر این سخنان و تعبیر غیب گو بخاطر آورد که مادرش نیز باو در نامه اش توصیه کرده بود از اسکندر لن سست برحذر باشد. بنابراین فوراً قاصدی نزد پارمن ین فرستاده امر کرد سردار مزبور را که با سواره نظام تِسّالی بکمک پارمن ین رفته بود، توقیف کند. پس از توقیف از جهت مقام بلندی که این سردار در خانواده ٔ اسکندر داشت مدتها در اعدام او تعلل داشت تا پس از سه سال بعد از کشتن فیلوتاس و همدستان او چنانکه در جای خود بیاید، این سردار را بامر اسکندر کشتند. (آریان کتاب 1 فصل 6 بند 1، کنت کورث کتاب 2 بند 11) (ایران باستان ج 2 صص 1276 - 1277).
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۲ ثانیه
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن قرایوسف ، از سلسله ٔ قراقویونلو (839-841 هَ . ق .) بعد از وفات قره یوسف قراقویونلو لشکری که بجلوگیری شاهرخ میرف...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (ملک ) کیومرث ، ملقب بجلال الدین . پس از مرگ ملک کیومرث بسال 857 هَ . ق . رستمدار بین دو پسر او کاوس و اسکندر...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن نماور، برادر ملک حسام الدولة اردشیربن نماور است . وی پس از مرگ برادر خویش بسال 640 هَ . ق . در ناتِل (طبرستا...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن یعقوب بن آبکار. ادیب و تاریخ دان ارمنی الاصل . مولد او بیروت است و هم بدانجا در سنه ٔ 1303هَ . ق . در گذشته اس...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) اغلان . یکی از اعیان امرای الیاس خواجه خان که در محاربه ٔ با امیرحسین و امیرتیمور مقید گردیده بقتل رسید. (حبیب ا...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) بطلمیوس ، معروف به اسکندر دوم . رجوع به اسکندر دوم شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ](اِخ ) بطلمیوس نهم . از بطالسه ٔ مصر. پس از فوت بطلمیوس هفتم زن وی زمامدار گردید. او میبایست یکی از دوپسر خود را همکار خ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) جلال الدوله . در اواخر سال 743 هَ . ق .، امیر وجیه الدین مسعود از سلسله ٔ سربداران از استرآباد بقصد تسخیر مازندران و ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) جلال الدین . رجوع به اسکندربن کیومرث شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) چهارم . رجوع به اسکندربن اسکندر شود.