اسکندر
نویسه گردانی:
ʼSKNDR
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن دُربیس بن عُکْبُر الوَرشَندی الخرقانی الهمدانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خود (چاپ ملحق ببحارالانوار) او را یاد کرده گوید: امیر زاهد صارم الدین از فرزندان مالک بن حارث اشتر نخعی مردی صالح و وَرِع بود. علامه ٔ حلی در ایضاح الاشتباه او را در عنوان هارون بن موسی تلعکبری یاد کرده گوید: بخط صفی الدین بن معد دیدم که فضل اﷲ راوندی میگفته است : عکبر از امیران ورشند همدان است و از فرزندان او در آنجا امیر اسکندربن دربیس بن عکبر است که از امیران نیکوسیرت بود. (تنقیح المقال ج 1 ص 124).
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) پادشاه اِپیر، خال اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص 1732).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن آمینتاس ۞ . پادشاه مقدونیه . هردوت گوید (کتاب هشتم ، بند 133 - 144): زمانی که یونانیان در جزیره ٔ دِلُس بودن...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن اِروپ . کنت کورث گوید (کتاب 2 بند 10) آسی سی ِنِس نامی را داریوش سوم ظاهراً نزد آتی زی یِس والی فریگیه فرست...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن اسکندر، معروف باسکندر چهارم . وی پسر اسکندربن فیلفوس مقدونی ، فاتح مشهور بودو مادر او رُکسانه نام داشت . پس ...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن انتونیوس رومی . پس از ارته و زده ٔ اول در آذربادگان حکومت کرده . (ایران نامه ج 3 ص 549).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (سلطان ) بایقرا (میرزا...) چون سلطان بایقرا میرزا درگذشت ، سلطان حسین میرزا چند روز به لوازم سوگواری و تعزیت ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ] (اِخ ) ابن پولیس پرخون . کاساندر از سرداران مقدونیه آنگاه که قدرتی بدست آورد و قشون نیرومند جمع کردبقصد اسکندر پسر پولیس...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن جانی بیک بن خواجه محمد. نهمین از امرای ازبک شیبانی ماوراءالنهر که از 968 تا 991 هَ . ق . حکومت کرده است . (ط...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن حاج محمد. او راست جُنگی ، نسخه ٔ آن بخط خود او که در سالهای 1088 تا 1091 هَ. ق . نوشته در نجف موجود است . (ال...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (شاه ) رستم . خوندمیر آرد: محمد زمان میرزا (تیموری ) شاه اسکندربن شاه رستم بن سید حمزه ای صدر را همراه شاه م...