اسکندر
نویسه گردانی:
ʼSKNDR
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن عمرشیخ بن امیر تیمور (میرزا...). وی نواده ٔ تیمورلنگ و پسر معزالدین عمر شیخ است و در سنه ٔ در 806 هَ . ق . عنفوان جوانی مأمور فتوحات در ترکستان شد. جد او در این زمان در قشلاق قره باغ مقیم بود. اسکندر نوجوان بتاخت تا ختن و کاشغر پیش رفت و بعد از نیل بفتوحات مطلوبه عودت کرد و در این حال بولایت همدان و نهاوند منصوب گردید. آن زمان قره یوسف ترکمان در همدان بود و چون از واقعه مطلع گردید بترسید و چاره را درآن دید که شهر را ترک کرده پیش برادر خود پیرمحمد که در فارس بود برود و بعد از ورود بفارس برادر وی رابحکومت یزد فرستاد و اسکندر پس از قتل پیرمحمد، اول شیراز و سپس اصفهان را ضبط کرده مقر خود ساخت . در 817 بزعم خود شاهرخ طاغی و یاغی شد و کار بجنگ و جدال کشید و او باسارت افتاد. بعدها با برادر خود میرزا بایقرا به نیت ضبط اصفهان ببرادر دیگر خود رستم میرزا حمله و هجوم کردند. این بار هم کاری پیش نرفت و باز باسارت افتاد و مقتول گردید. (قاموس الاعلام ترکی ).
خوندمیر گوید: امیرزاده اسکندر بعد ازفوت خضر خواجه اغلان لشکر بولایت مغولستان کشیده و بسیاری از قلاع و بلاد آن حدود را مفتوح گردانیده سالماًغانماً به اندکان بازگردید. از استماع این اخبار صاحبقران کامکار (امیر تیمور) بغایت مبتهج و مسرور گشت . (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 156). در جنگ تیمور با ایلدرم بایزید پیرمحمد عمر شیخ و برادر او امیرزاده اسکندر با گروهی از امراء در هراول قرار داشتند. (حبیب السیر، ایضاً ص 163). سلطان معتصم بن سلطان زین العابدین شاه شجاع مظفری که حکومت عراق داشت در سال 812 قاضی احمد صاعدی بعزم تسخیر اصفهان و استرداد عراق از میرزا اسکندر نواده ٔ امیر تیمور بحوالی اصفهان آمد در حالیکه جماعتی از ارکان و اعیان فارس و عراق باو گرویده بودند. در حوالی آتشگاه اصفهان سپاهیان او و میرزا اسکندر بهم رسیدند لشکر سلطان معتصم شکست یافت و خود او بشهر اصفهان فرار کرد. در نزدیکی اصفهان درحالیکه اسب از جوی بجهانید چون مرد گرانی بود خود را نتوانست در پشت زین نگاه دارد از عقب بزمین افتاد،جماعتی که در تعقیب او بودند باو رسیده سر او را بریدند و باین نحو روزگار خاندان آل مظفر که قریب یک قرن در ممالک فارس و کرمان و یزد و عراق بکامرانی و سلطنت و عزت گذرانیدند منقضی گردید. (تاریخ عصر حافظ،غنی ص 445 و 449). اسکندر میرزا در شیراز کتابخانه ای دایر کرده و ملا معروف خوشنویس در آنجا بنوشتن اشتغال داشته و روزانه تا 1500 بیت مینوشته است . (حبیب السیر جزو3 از ج 3 صص 127 - 128). و رجوع بحبیب السیر همان جزء ص 176، 181، 182، 184 - 186، 190، 191، 193، 200، 205 شود.
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۹ ثانیه
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) پادشاه اِپیر، خال اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص 1732).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن آمینتاس ۞ . پادشاه مقدونیه . هردوت گوید (کتاب هشتم ، بند 133 - 144): زمانی که یونانیان در جزیره ٔ دِلُس بودن...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن اِروپ . کنت کورث گوید (کتاب 2 بند 10) آسی سی ِنِس نامی را داریوش سوم ظاهراً نزد آتی زی یِس والی فریگیه فرست...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن اسکندر، معروف باسکندر چهارم . وی پسر اسکندربن فیلفوس مقدونی ، فاتح مشهور بودو مادر او رُکسانه نام داشت . پس ...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن انتونیوس رومی . پس از ارته و زده ٔ اول در آذربادگان حکومت کرده . (ایران نامه ج 3 ص 549).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (سلطان ) بایقرا (میرزا...) چون سلطان بایقرا میرزا درگذشت ، سلطان حسین میرزا چند روز به لوازم سوگواری و تعزیت ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ] (اِخ ) ابن پولیس پرخون . کاساندر از سرداران مقدونیه آنگاه که قدرتی بدست آورد و قشون نیرومند جمع کردبقصد اسکندر پسر پولیس...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن جانی بیک بن خواجه محمد. نهمین از امرای ازبک شیبانی ماوراءالنهر که از 968 تا 991 هَ . ق . حکومت کرده است . (ط...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن حاج محمد. او راست جُنگی ، نسخه ٔ آن بخط خود او که در سالهای 1088 تا 1091 هَ. ق . نوشته در نجف موجود است . (ال...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن دُربیس بن عُکْبُر الوَرشَندی الخرقانی الهمدانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خود (چاپ ملحق ببحارالانوار) او را ی...