اسکندر
نویسه گردانی:
ʼSKNDR
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن قرایوسف ، از سلسله ٔ قراقویونلو (839-841 هَ . ق .) بعد از وفات قره یوسف قراقویونلو لشکری که بجلوگیری شاهرخ میرفت پراکنده گشت و پیشروان سپاه شاهرخ به فرماندهی بایسنقر پسرش وارد تبریز شده بنام شاهرخ سکه زدند.شاهرخ زمستان را در قره باغ گذرانیده و پس از دو ماه به تبریز وارد شد و بعزم سرکوبی پسران قرایوسف باخلاط و اطراف دریاچه ٔ وان رفت و بعد از جنگ سختی آنان را شکست داد (824) و خود از راه تبریز به خراسان مراجعت کرد، اسکندر پسر قره یوسف موقع را مغتنم شمرده آذربایجان را مجدداً بدست آورد. در سال 832 شاهرخ بار دیگر لشکر به آذربایجان برد و پیش از رسیدن امیرتیموربسلطانیه اسکندر آن شهر را ترک کرد شاهرخ ماه رمضان آن سال را در سلطانیه بسر برد و در سلماس (شاهپور) اسکندر را شکستی فاحش داد (832). اسکندر به اناطولی گریخت و شاهرخ آذربایجان را به پسر دیگر قرایوسف ابوسعید نام سپرد و بهرات بازگشت . در زمستان سال 835 اسکندر به آذربایجان رو نهاد و برادر را بقتل رسانیده و بتخریب قلاع اران و شروان پرداخت . در 838 شاهرخ بارسوم بدفع لشکر او لشکر کشید، زمستان را در ری گذرانید. در این وقت جهانشاه برادر دیگر اسکندر بخدمت او آمد و اسکندر آذربایجان را ترک کرد. سال بعد شاهرخ حکومت آنجا را به جهانشاه تفویض کرد، پس از بازگشتن شاهرخ به خراسان اسکندر با میرزا جهانشاه به جنگ پرداخت و از برادر شکست خورده بقلعه ٔ النجق نخجوان پناه برد و در آنجا در 25 شوال 841 بدست پسر خود قباد نام کشته شد. رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 64، 178، 197، 198، 200 - 202، 204، 227، 229 و مرآت البلدان ج 1ص 401 و ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 226 شود.
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) پادشاه اِپیر، خال اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص 1732).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن آمینتاس ۞ . پادشاه مقدونیه . هردوت گوید (کتاب هشتم ، بند 133 - 144): زمانی که یونانیان در جزیره ٔ دِلُس بودن...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن اِروپ . کنت کورث گوید (کتاب 2 بند 10) آسی سی ِنِس نامی را داریوش سوم ظاهراً نزد آتی زی یِس والی فریگیه فرست...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن اسکندر، معروف باسکندر چهارم . وی پسر اسکندربن فیلفوس مقدونی ، فاتح مشهور بودو مادر او رُکسانه نام داشت . پس ...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن انتونیوس رومی . پس از ارته و زده ٔ اول در آذربادگان حکومت کرده . (ایران نامه ج 3 ص 549).
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن (سلطان ) بایقرا (میرزا...) چون سلطان بایقرا میرزا درگذشت ، سلطان حسین میرزا چند روز به لوازم سوگواری و تعزیت ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ] (اِخ ) ابن پولیس پرخون . کاساندر از سرداران مقدونیه آنگاه که قدرتی بدست آورد و قشون نیرومند جمع کردبقصد اسکندر پسر پولیس...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) ابن جانی بیک بن خواجه محمد. نهمین از امرای ازبک شیبانی ماوراءالنهر که از 968 تا 991 هَ . ق . حکومت کرده است . (ط...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن حاج محمد. او راست جُنگی ، نسخه ٔ آن بخط خود او که در سالهای 1088 تا 1091 هَ. ق . نوشته در نجف موجود است . (ال...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن دُربیس بن عُکْبُر الوَرشَندی الخرقانی الهمدانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خود (چاپ ملحق ببحارالانوار) او را ی...