اسماعیل
نویسه گردانی:
ʼSMAʽYL
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )ابن ابراهیم بن بزه . در ایضاح الاشتباه علامه «بَزه »، در برخی نسخ نجاشی «بَزّ»، بی هاء و بقول شهید ثانی «بَزّه » و بقول ابن داود «بُرّه » با راء. شیخ طوسی دررجال خود او را در شمار اصحاب صادق (ع ) آورده گوید:قصیر کوفی است . نجاشی نیز او را یاد و شیخ در فهرست ، کتاب وی را روایت کرده است . و شرح احوال او در کتب رجال متأخر نیز یاد شده . (تنقیح المقال ج 1 ص 127).
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۷ ثانیه
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن حسین بن بابویه مکنی به ابوابراهیم . او و برادر وی ابوطالب اسحاق را شیخ منتجب الدین (متوفی 585 ه...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن قاسم حسنی طالبی (متوفی 1078هَ . ق .). از ابناء ائمه ٔ یمن . وی ادیب و شاعر و دردیار یمن مشهور بود ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن الحسین . رجوع به اسماعیل جرجانی شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین مازندرانی خاجویی . رجوع به مازندرانی شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن خداداد ۞ ملقب به مجدالدین . قاضی شیراز است که در نزد افراد خاندان اینجو بعزت تام میزیسته و مدرسه ای د...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ربیعبن ابی سمال . رجوع به اسماعیل بن ابی سمال شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعدبن ابی وقاص . محدث است . (المصاحف ص 184). و در تاریخ الحکماء قفطی ص 162 بنقل محمدبن اسحاق از وی روایت...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عامربن حبیب مکنی به ابوعبدالحمید. وی در اشبیلیه کاتب بود و او را ابوالولید میگفتند. اسماعیل و پدر او را د...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن علی بن حسین . در کتاب کافی باب اشارت بر امامت ابوجعفر باقر (ع ) روایتی از ابراهیم بن ابوالبلاد ا...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ مستملی . او راست : شرح تعرف لمذهب التصوف .