اسماعیل
نویسه گردانی:
ʼSMAʽYL
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی . یکی از خویشاوندان خلفای عباسی است . در سنه ٔ 183 هَ . ق . پس از اسماعیل بن صالح ، هارون الرشید وی را به والیگری دیار مصر منصوب کرد. مدت سه ماه متصدی این مقام بود آنگاه به بغداد احضار شد و در معیت خلیفه بحج بیت اﷲ مشرف گردید و از آنوقت باز از وی جدا نگشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۷ ثانیه
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سبکتگین (ناصرالدولة). پس از وفات سبکتگین (378 هَ . ق .) بنا بر وصیت سبکتگین امرای غزنوی اسماعیل پسر کوچک سبکتگی...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سدوس مکنی به ابوالمقدام . محدث است .
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سدی . رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمان سدی شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سعد احوص اشعری قمی . شیخ طوسی در رجال وی را در عداد اصحاب رضا (ع ) شمرده و ثقة دانسته . علامه ٔ حلّی در خلاصةالا...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سعد الوهبی ملقب به خشاب .رجوع به خشاب و اعلام زرکلی و معجم المطبوعات شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سعید حسینی حویزی . شیخ حرّ در امل الاَّمل او را یاد کرده گوید فاضل و متکلم و شاعر و معاصر صاحب کافی (یعنی کلینی ...
اسماعیل . [ اِ] (اِخ ) ابن سعید طبری مکنی به ابواسحاق . وی از اصحاب امام محمد معروف به شالنجی و متوفی بسال 230 هَ .ق . است . او راست : الب...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلام . وی معجزاتی از امام کاظم (ع ) نقل کرده و مدعی شده است که رابط میان علی بن یقطین در کوفه و امام موسی ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلطان بن مقلدبن نصربن منقذ ملقب بشرف الدوله (امیر). او راست :و مهفهف کتب الجمال بخده سطراً یحیّر ناظرالمتأمل بال...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلمان (یا سلیمان ) ازرق . رجوع به اسماعیل بن ازرق شود.