اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسماعیل

نویسه گردانی: ʼSMAʽYL
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن عیذون بن هارون بن عیسی بن محمدبن سلمان مکنی به ابوعلی قالی . صاحب امالی . از ائمه ٔ لغت و اساتید نحاتست . در فن اعراب بر آیین بصریین میرفت . نیای بزرگ وی سلمان از موالی عبدالمل»بن مروان بود. در طبقات سیوطی از طبقات زبیدی نقل شده که در مدح ابوعلی به فضل و ادب گفته است : کان اعلم الناس بنحوالبصریین واحفظ اهل زمانه باللغة و ارویهم للشعر الجاهلی و احفظهم له . ولادت وی در منازجرد شهری نزدیک مدینه ٔ خرت برت از خطه ٔ دیاربکر بتاریخ جمادی الثانیة از سال دویست وهشت ۞ هجری . چون بسرحد کسب هنر رسید از وطن مألوف بیرون شد و در گرد بلاد گردش کرد و در سال 303 وارد دارالسلام بغداد شد و اتفاقاً همراهان او جمعی از مردم قالی قلا بودند که بر نص عمادالدین اصفهانی در تاریخ سلجوقیه همان ارزن الروم است و از اینجا به ابوعلی قالی معروف شد. پس در بغداد اصول عربیت و قوانین اعراب را نزد زجاج و اخفش صغیر و نفطویه و ابن درید و ابن سراج و ابن انباری و ابن ابی الازهر و ابن شقیر و مطرزی و جحظة و غیرهم بخواند و الکتاب سیبویه بر ابن درستویه قرائت کرد و در نزد جماعتی کثیر از مشاهیر محدثین فن خبر استماع و استملاء کرد، از آنجمله است ابوبکربن داود خراسانی و حسین بن اسماعیل محاملی و شیخ ابوبکربن مجاهد و یحیی بن محمدبن صاعد و ابوالقاسم بن بنت منیع بغوی . آنگاه چندی در موصل مقیم گشت و در آنجا شاگردی ابویعلی موصلی از کبار مشیخه ٔ محدثین کرد و در سال 305 ببغداد بازگشت و تا سال 328 در آنجا به استماع و کتابت حدیث مشغول گردید آنگاه بعزیمت کشور اندلس از عراق بیرون شد و در ایام حکمرانی عبدالرحمن ناصر از امویه ٔ اندلس ، وارد آن خاک شد و کرسی خلافت ناصر در شهر قرطبه بود و پسر وی حکم بن عبدالرحمن مثل وزیری بالاستقلال مباشرت حل و عقد امور می کرد. چون خبر وصول ابوعلی بسمع حکم رسید امیر ابن رماحس را که عامل آن خطه بود بفرمود تا با موکبی عظیم از وجوه مملکت و اعیان دولت ابوعلی را استقبال و او را با حرمتی فراوان وارد دارالمل» کند.ابن رماحس بدستور خلیفه زاده از اشراف قوم و طبقات رعیت انبوهی باشکوه فراهم ساخت و از چندین مرحله ابوعلی را پذیره شد و در صحبت او روی سوی قرطبه نهاد. دراثنای طی طریق همه روزه از فنون صناعت ادب و شجون اخبار و اشعار عرب پیوسته سخن میرفت و حاضران موکب از افاضل امراء و غیرهم نکته ها می گفتند و شعرها می سرودند. روزی در مطاوی مجارات ایشان و ابوعلی کلام بتقریبی با مراتب فضل و کمال مردان درپیوست و ابوعلی در جمله ٔ سخن این حکایت کرد که وقتی عبدالمل» ندیمان خویش را پرسید که در میان دستارها از همه بهتر کدام صنف است ؟ هر یک چیزی گفتند. عبدالمل» اظهار فتوی خود را در آن باب این بیت انشاد کرد از اشعار عبدةبن طبیب :
ثمت قمنا الی جرد مسومة
اعرافهن لایدینا منادیل .
یعنی آنگاه برخاستیم و بر مادیانهای تنک موی بچرا رهاشده برنشستیم که یالهای آنها دستارهای ما بودند. راوی گوید عبدةبن طبیب در این شعر اعرافهن گفته و ابوعلی اعرافها انشاد کرد و من حیث لایشعر وزن را بشکست . ابن رفاعة التبیری که از اهل ادب و ارباب معرفت بود و مزاجی تند و خلقی درشت داشت از میان حاضران بر ابوعلی برآشفت و گفت بیت عبده نه اینچنین است که خواندی ، دیگرباره انشاد کن و همی خواست تا به اعادت قرائت خطای شیخ نیک روشن گردد. پس ابوعلی بیت را بازخواند همچنان اعرافها گفت . ابن رفاعه دروقت عنان مرکب منعطف ساخت و از اتفاق موکب سر بتافت و گفت : ا معهذا یوفد علی امیرالمؤمنین و تتجشم الرحلة لتعظیمه و هو لایقیم وزن بیت مشهور بین الناس لاتغلط الصبیان فیه ؟ و اﷲ لااتبعه خطوةً؛ یعنی آیا با چنین کس بر خلیفه ورود باید کرد و در تبجیل او مرحله ها پیمود که خودشعری به این شهرت را که حتّی کودکان آنرا بر غلط انشاد نمیکنند موزون نمیتواند خواند؟ سوگند با خدای که همراه او گامی نخواهم برداشت . این بگفت و از همانجابازگشت . امیر ابن رماحس که میزبان ابوعلی و مقدم مستقبلین بود ابن رفاعه را بخواند و او را بر تباعت موکب مأمور داشت . ابن رفاعه نپذیرفت و براه خود برفت .ابن رماحس ماجری به حضرت قرطبه مکتوب کرد و شکایت ابن رفاعه به حکم فرستاد. حکم این کلمات بر ظهر کتاب وی نوشت : الحمد ﷲ الذی جعل فی بادیة من بوادینا من یخطی ٔ وافد اهل العراق الینا و ابن رفاعة اولی بالرّضاعنه من السخط فدعه لشأنه و اقدم بالرجل غیرمنتقص من تکرمته فسوف یعلیه الاختیار ان شاء اﷲ تعالی او یحطه ؛ یعنی سپاس ایزد راست که از میان یکی از بادیه نشینان این مرز کسی را برآورده که بر دانشوری چون ابوعلی خرده میگیرد که از مل» عراق آهنگ حضور ما کرده و مثل ابن رفاعه به خرسندی سزاوارتر است تا خشم . وی را با کار خود بگذار و ابوعلی را بنزد ما بیار بی آنکه ازحرمت او چیزی کاسته گردد که خود آزمون رتبت وی را بلند میسازد و یا پست .
از کتاب وافی بالوفیات تألیف ادیب اوحدی صلاح الدین صفدی منقولست که در جمله ٔ ذکر مکانت ابوعلی نزد خلیفه ٔ مغربی و انتشار فضل و رواج امروی در اندلس گفته : و لما دخل المغرب قصد صاحب الاندلس الناصر لدین اﷲ عبدالرحمن فاکرمه و صنف له و لولده الحکم تصانیف و بث علومه هنا»؛ یعنی چون ابوعلی به مغرب زمین درآمد آهنگ درگاه ناصر اموی کرد و ناصر او را مکرم داشت و او بنام ناصر و پسرش حکم تصنیفها نگاشت و هنرهای خویش در تمام آن کشور پراکنده ساخت . همانا یوسف بن هرون کندی که به رمادی شاعر مشهور است در ورود ابوعلی قالی مدحی بس عالی پرداخته و رشته ٔ کلام را نخست بصفت شکار و مرغزار کشانیده و پس از اشباع آن معنی بطفیل تخلصی نغز باب مدیح گشوده و اشعار آبداردر ستایش ابوعلی سروده . در مطلع و تشبیب آن قصیده میگوید:
من حاکم بینی و بین عذولی
الشجو شجوی و العویل عویلی
فی ای ّ جارحة اصون معذبی
سلمت من التعذیب و التنکیل
ان قلت فی بصری فثم مدامعی
او قلت فی کبدی فثم غلیلی
لکن جعلت له المسامع موضعاً
و حجبتها من عذل کل عذول
و ثلاث شیبات نزلن بمفرقی
فعلمت ان ّ نزولهن رحیلی
طلعت ثلاث من نزول ثلثة
واش و وجه مراقب و ثقیل ِ.
یعنی کیست که در میان من و کسی که مرا بر عشق همی نکوهیده میدارد داوری کند؟ اندوه و ناله آنست که من دارم . نمیدانم محبوب خویش در کدامین عضو جای دهم که از عذاب و نکال سالم ماند، اما در چشم به سرشک غرقه خواهد شد و اما در دل به آتش سوخته خواهد گشت . بلی او را در پس پرده ٔ گوش خواهم پوشید و راه ملامت ناصح مسدود خواهم کرد. سه موی سپید بر سر من نزول کردند، دانستم که نزول آنها دلیل رحیل من است . آن سه موی سپید از مجالست سه کس پدید گردید، یکی ساعی نابهنجار، دیگر رقیب زشت دیدار، سوم کاهل سنگین رفتار. تا آنجا که به مدح ابوعلی تخلص میکند و میگوید:
روض تعاهده السحاب کأنّه
متعاهد عن عهد اسماعیل
قسه الی الأعراب تعلم انّه
اولی من الأعراب بالتفضیل
حازت قبائلهم لغات فرّقت
فیهم و حاز لغات کل قبیل
فالشرق خال بعده فکأنما
نزل الخراب بربعه المأهول
و کأنّه شمس ٌ بدت فی غربنا
و تغیبت عن شرقهم بافول
یا سیدی هذا ثنائی لم اقل
زوراً و لاعرّضت بالتنویل
من کان یأمل نائلاً فانا امرؤ
لم ارج غیرالقرب فی تأمیلی .
یعنی مرغزاریست که ابر عنقریب بر آن بباریده ، گویی ابوعلی با آن دیدار تازه کرده . آن دانشور فرزانه را با اعراب بادیه قیاس کن تا بدانی که او را در اصالت کلام وصحت لغت بر اعراب مزیت است ، چه مردم هر قبیله از لغت خاص خود چیزی فزونتر نمیدانند اما وی لغات تمام قبایل دانسته جمله ٔ آن فضایل در وجود خویش فراهم آورده است . همانا پس از ارتحال ابوعلی بدین اقلیم در تمام مل» مشرق یک آدمی پیدا نخواهد بود چنانکه پنداری خطه ای بدان آبادی یکباره ویران شده . گویا وی خورشید است که از سمت مشرق افول در جهت غرب ظهور کرده . ای بزرگوار این قصیده نه از روی مبالغه و کذب گفته ام و نه از در طمع و رجاء. هرکه در مدح به عطائی امید میبرد،اما مرا در ستایش تو تمنائی نیست مگر شرف قرب و سعادت حضور.
آورده اند که رمادی و متنبی را با یکدیگر بر اقتضاء معاصرت ، رسم مبارات و تنافس معمول بود و هر یک در شعر آن دیگر را قدح میکرد و بر سخن وی استهزاء می آورد. وقتی که تشبیب این قصیده بسمع ابوالطیب رسید و آن تردید رمادی را در اینکه محبوب خویش را در کدام جارحه جای دهد بشنید که گفته : فی ای جارحة اصون معذبی ، گفت :یصونه فی استه ؛ یعنی او را در جوف دبر خود جای دهد.و چون این بیت متنبی را رمادی بشنید که گفته :
کفی بجسمی نحولاً اننی رجل
لولامخاطبتی ایا» لم ترنی .
یعنی در لاغری جسم ونزاری پیکر من این کافی است که اگر ترا خطاب نکنم مرا نتوانی دید، گفت : اظنه ضرطة؛ یعنی همانا این قائل را تیزی گمان میکنم ، چه آنچه در صفت نزاری خویش گفته همان صفت تیز است که اگر کسی صدای آن نشنود آنرا نداند. الغرض برخی گفته اند که خود ناصر ابوعلی را از عراق به اندلس احضار کرد به این مناسبت که ابوعلی بالولای اموی بود و جد او سلمان از موالی عبدالمل» بشمار میرفت چنانکه اشارت شد. بر هر تقدیر تاریخ ورود وی به اندلس سال 330 هَ . ق . است و نزول او به شهر قرطبه بیست وسوم شعبان آن سال ، چنانکه صلاح الدین صفدی در وافی و شمس الدین اربلی در وفیات تصریح کرده اند. صاحب نفح الطیب میگوید: بعض مورخین چنین گمان کرده اند که ورود ابوعلی به اندلس در عهد حکم مستنصر بوده نه در زمان عبدالرحمن ناصر و صواب آنست که در خلافت پدر بوده نه پسر چرا که قصه ٔ عجز ابوعلی از خطابت در حضور ناصر و رسل قسطنطین که آنرا اکثر مورخین بشرح نگارش داده اند با این تاریخ درست نیاید، چه وفود ملو» و رسل سلاطین عموماً و وصول سفراء قسطنطین خصوصاً بالاتفاق در خلافت ناصر بوده است نه مستنصر، چنانکه خواهیم نگاشت . علی الجمله اجزاء خلافت ، ابوعلی را بسیار تبجیل کردند و مقدمش غنیمت شمردند، لاسیما حکم که در تحصیل فضائل و تکمیل آداب عنایتی داشت و محب اهل علم بود و او نخستین کسی است از رجال اندلس که نسخه ٔ اغانی را از عراق بدان کشور حاضر ساخت و هزار دینار از آنجا بنزد مصنف اغانی ، حافظ ابوالفرج اصفهانی ، فرستاد تا نسخه ای از آن کتاب حافل و مجموع کامل بمغرب روانه کرد و ابوعلی قالی کتاب امالی بنام او مطرز ساخت و چند مصنف بارع به اسم ناصر پرداخت و مستنصر او را همواره به جمع و تألیف تشویق می کرد، چنانکه علامه ٔ مقری میگوید: کان الحکم المستنصر قبل ولایته الامر و بعدها ینشط اباعلی و یعینه علی التألیف بواسعالعطاء و یشرح صدره بالافراط فی الاکرام و کانوا یسمونه البغدادی لوصوله الیهم من بغداد؛ یعنی مستنصر چه در عهد ولایت عهد و چه در مدت خلافت پیوسته ابوعلی را از خود خوشنود می کردو او را ببذل عطایا بر تصنیف کتب یاری میداد و خاطرش بمزید اکرام و فرط اعزاز منبسط میساخت و او را در مغرب ، بغدادی میگفتند که از دارالسلام آمده بود.
از غرائب اخبار شیخ ابوعلی قالی قصه ٔ تلجلج لسان و انعقاد منطق اوست در خطابت محفل الناصر لدین اﷲ الاموی که با همه ٔ اتساع خاطر و انشراح صدری که او را در فنون سخن بود و خود یکی از اعیان افاضل مشرق و مغرب بشمار میرفت چنان از مهابت مجلس امیر ناصر و سفراء روم دل بباخت که خود را ازعرشه ٔ منبر عزت به حضیض خا» مذلت درانداخت . زبده ٔ شرح این داستان بر تحریر جمعی کثیر از مورخین اندلس وروات اخبار آن دیار آنست که چون الناصر لدین اﷲ عبدالرحمن اموی بر ملو» طوایف مغرب ابواب جهاد بگشاد و از بلاد اساطین سلاطین آن سرزمین بسی معاقل محکم و حصون حصین بگشود سطوت او بر قلوب طواغیت امم نصرانیه و متمرده ٔ اقالیم فرنگ مستولی گشت طرق ارسال سفراء و اتحاف هدایا به آستان وی مفتوح گردید، مل» صقالبه و سلطان المان و امیر جلیقیه و پادشاه قسطنطنیه و جمعی دیگر از عظماء ممال» و حکام عرب هر یک به درگاه او ایلچیان بزرگ گسیل داشتند و ارمغانهای شایان پیش کشیدند. وصول سفراء سلطان قسطنطنیه که قسطنطین بن لیون نام داشت در سال 336 هَ . ق . بود و از آنجا که قسطنطین به اسباب جهانداری و وسعت قلمرو در میان ملوک مسیحیه امتیازی دیگر داشت ناصر برای ملاقات فرستادگان وی محفلی عظیم ساخت و بگفت تا قصر خلافت را با بساطهای رنگین و پرده های قیمتین و زینتهای گوناگون و زیورهای رنگارنگ بیاراستند و در حواشی آن محضر معلی از برای هریک از ابناء و اعمام و منتسبان خلافت کرسیها برپا داشتند. وزراء مل» و سرهنگان حشم هر کدام بر اندازه ٔ خود در مقامی معلوم وقوف گرفتند و از پس پشت ایشان عامه ٔ لشکر بر اسبان کوه پیکر سواره بایستادند همه با شمشیرهای بران و سنانهای درخشان . حُجّاب پس از انتظام آن محفل بزرگ رسولان را بار دادند. چون درآمدند از مهابت و سطوت عظیم در بیم افتادند. ایشان را نزدیکتر بردند تا با تشویر و خضوعی تمام نامه ٔ قسطنطین بدست خلیفه دادند و از سمت وی هرگونه شرایط وداد و لوازم اتحاد بظهور آوردند. این عبارت ابن خلدون مغربیست درتقریر این سخن که میگوید: و رکبت فی ذلک الیوم العساکر بالسلاح فی اکمل شکة و زین القصر الخلافی بانواع الزینة و اصناف الستور و جمل السریر الخلافی بمقاعد الابناء و الاخوة و الاعمام و القرابة و رتّب الوزراء و الخدمة فی مواقفهم و ادخل الرّسل فهالم مارأوه و قربواحتی ادوا رسالتهم . علامه ٔ مقری آورده که پیغام و کلام سلطان روم در صفحه ای از پوست آهو مصبوغ برنگ لاجورد با محلول زر بخط اغریقی نوشته بود و در جوف آن صفحه ای دیگر داشت ملون که [ به ] مذاب سیم مرقوم بود مشتمل بر تفصیل هدایا و تحف وی کماً و کیفاً و بر فراز مکتوب انگشتری زرین داشت بوزن چهار مثقال که بر یک روی آن صورت مسیح علیه السلام منقوش بود و بر روی دیگر خود صورت قسطنطین و پسرش رومانین . ابوحیان و غیر وی در حکایت خطابت آن روز چنین گفته اند: و لما احتفل الناصر لدین اﷲ هذا الاحتفال احب ان یقوم الخطباء و الشعراء بین یدیه لتذکر جلالة مقعده و عظیم سلطانه و یصف ما تهیاء من توطیدالخلافة فی دولته و تقدم الی الامیر الحکم ابنه و ولی عهده باعداد من یقوم بذل» من الخطباء و تقدمه امام نشیدالشعراء فامر الحکم صنیعه الفقیه محمدبن عبدالبرّ الکسیبانی بالتأهب لذلک و اعداد خطبة بلیغة و یقوم بها بین یدی الخلیفة و کان یدّعی من القدرة علی تألیف الکلام ما لیس فی وسع غیره و حضر مجلس السلطانی فلما قام یحاول التکلم بما رأی هاله وبهره هول المقام و ابهةالخلافة فلم یهتدی الی لفظة بل غشی علیه و سقط الی الارض فقیل لابی علی البغدادی اسماعیل بن القاسم القالی صاحب الامالی و النوادر و هو حینئذضیف الخلیفة الوافد علیه من العراق و امیرالکلام و بحراللغة قم فارقع هذا الوهی فقام فحمد اﷲ و اثنی علیه بما هو اهله و صلی علی نبیه ثم انقطع و بهت فوقف ساکناً متفکراً فی کلام یدخل فیه الی ذکر ما ارید منه لاناسیاً و لا متذکراً؛ یعنی چون ناصر در ساختن محفل وپرداختن جمع عنایت کامل مصروف داشت خواست که در پیشگاه وی خطیبان و شاعران ستایشهای نظم و نثر انشاء و انشاد کنند تا جلال جلوس و عظمت امر وی مذکور افتد و آن استواری که خلافت را در عهد او آماده گشته بزبان آید. امیر حکم را که فرزند و ولیعهدش بود بفرمود تا از سخنوران خطیبان یکی را مستعد قیام آن مقام سازد و خطبه ٔ او را از قصاید شعرا به پیش اندازد. پس امیر حکم پرورده ٔ نعمت خویش ، فقیه محمد کسیبانی را بگفت که آماده ٔ آن کار باشد و خطبه ای بلیغ مهیا سازد و او در فن سخن دعوی اقتداری میکرد که از طاقت دیگران بیرون بود. حاضر محفل شد، همینکه بایستاد و خواست از صفت احتشام و احتشاد و جلال و جبروت آنچه دیده است بازگوید سطوت سلطنت و ابهت خلافت آنچنان ثبات از خاطرش ببرد که یک لفظ نتوانست گفتن بلکه دروقت مدهوش گشت و ازسر منبر بر روی زمین درافتاد. پس با ابوعلی قالی خداوند نوادر و امالی گفتند که هان ای امیر کشور بلاغت و دریای پهناور لغت بخیز و این دریدگی بدوز و او آن روز بر آئین میهمان وارد آن ملک و وافد خلیفه بود. پس بپای ایستاد و حق ستایش و ثنای پروردگار بگذارد و درود بر خواجه ٔ کائنات بفرستاد و بیکباره رشته ٔ سخن از هم بگسیخت و همچنین خطیب کسیبانی الکن گشت از مهابت و رعب مجلس زبانش از گفتار بماند و همی ایستاده نظر میکرد و چیزی نمیتوانست گفت .
همانا از عبارت کتاب العبر و مجموع مطمح چنان ظاهرمیشود که خود ابوعلی از نخست مأمور خطابت بوده نه محمدبن عبدالبر. این لفظ عبد الرّحمن بن خلدونست در صفت اضطراب السنه ٔ خطبا و ذکر آنچه پس از دهشت ایشان بظهور رسید گوید: و امر یومئذ الاعلام ان یخطبوا فی ذلک المحفل و یعظموا من امر الاسلام و الخلافة و یشکروا نعمةاﷲ علی ظهور دینه و اعزازه و ذلة عدوه فاستعدوا لذلک ثم بهرهم هول المجلس فوجموا و شرعوا فی القول فارتج علیهم و کان فیهم ابوعلی القالی وافدالعراق و کان فی جملة الحکم ولی العهد و ندبه لذل» استیثار فعجز. آنگاه گوید: فلما وجموا کلهم قام منذربن سعید البلوطی من غیر استعداد و لا رویة و لا تقدّم له احد فی ذل» بشی ٔ فخطب و استحضر و جلا فی ذل» القصد و انشد آخره شعراً طویلاً ارتجله فی ذل» الغرض ففاز بفخر ذلک المجلس و عجب الناس من شأنه اکثر من کل ما وقع و اعجب الناصر به و ولاه القضاء بعدها و اصبح من رجالات العالم و اخباره مشهورة؛ یعنی چون خطبا جمله خاموش شدند قاضی منذر بلوطی بپای برخاست بدون آنکه خطبه ای آماده کرده و خاطری جولان داده باشد و یا کسی در آن باب بوی فرمانی دهد پس خطبه ای غرّا انشاء کرد و هم قصیده ای درازارتجال کرد و به این هنر که آشکارا ساخت به افتخار مجلس اختصاص گرفت . مردم حضور از قدرت لسان و قوت جنان او فزونتر از هر امر عجیب در شگفت شدند. ناصر را خطابت و نشید وی بسیار خوش افتاد و پس از آن مجلس قضاء قرطبه به آن دانشور سخن آفرین بازگذارد و او بهمین هنر در عداد مردان روزگار بشمار آمد چنانکه حکایات وآثارش در دفاتر مسطور است و بر السنه مذکور. ابن سعید در کتاب مغرب گفته که چون قاضی منذر از خطبه فراغت یافت این اشعار بلسان تعریض انشاد کرد و گویی روی سخن با ابوعلی قالی میداشت :
هذا المقام الذی ماعابه فند
لکن َّ قائله ازری به البلد
لو کنت فیهم غریباً کنت مطرفاً
لکنّنی منهم فاغتالنی النکد
لولا الخلافة ابقی اﷲ حرمتها
ما کنت ارضی بارض ما بها احد.
یعنی این مقامیست فاش که هیچ دروغی آنرا عیب ناک نساخته ولی چیزی که شأن صاحب آن مقام را بکاسته آنست که خود از مردم این خاک میباشد و از اهل این شهر اگر من نیز در میان ایشان بیگانه بودمی البته دانشوری تازه مینمودمی ، اما چون از ایشانم بدین پایه پریشانم . اگر خلافت که خدای حرمت آن باقی دارد در این کشور نبودی البته به اقامت سرزمینی که یک آدمی در آن نیست دل ننهادمی . و بروایتی این مصراع بدل مصراع ثانی است :
و لادهانی لهم بغی و لا حسد.
و کیف کان در مدت اقامت شیخ ابوعلی بشهر قرطبه بسیاری از ادباء مغرب و علمای آن دیار با او طریق وداد و آئین یگانگی میسپردند، از آن قبیل است محمدبن قوطیة که از ائمه ٔ لغت و افاضل مغاربه معدود است . قاضی ابن خلکان در ترجمه ٔ محمدبن قوطیة از وفیات الاعیان گوید: و کان ابوعلی القالی لما دخل الاندلس اجتمع به وکان یبالغ فی تعظیمه حتی قال له الحکم بن الناصر لدین اﷲ عبدالرحمن صاحب الاندلس یومئذ من انبل من رأیته ببلدنا هذا فی اللغة؟ فقال محمدبن القوطیة؛ یعنی چون ابوعلی قالی وارد اندلس گشت با ابن قوطیة گرد آمد و او را ترویجی بلیغ میکرد حتی نوبتی حکم پسر عبدالرحمن اموی مل» اندلس از وی پرسید که در میان علماء این بلد کدام در لغت از جمله افزونتر است ؟ گفت محمدبن قوطیة.
و از مشاهیر شاگردان ابوعلی قالی که در اقلیم اندلس از او استفاده کرده اند یکی ابوبکر محمد زبیدی است . صاحب کتاب مختصرالعین و طبقات النحاة در نفح الطیب نوشته که : کان الزبیدی اماماً فی الادب و لکنه عرف فضل ابی علی القالی فمال الیه و اختص به و استفاد منه و اقر له ؛ یعنی ابوبکر زبیدی خود در فن ادب پیشوا بود ولی چون مقام فضل بوعلی بشناخت بجانب وی بخمید و خاصه ٔ او گشت و از حضورش فوائد جست و بر فضلش اذعان آورد. و دیگر از معاریف تلامیذ ابوعلی عبداﷲ فهری است . جامع روضات میگویدوی را از طول ملازمت و کثرت انتفاعش از حضرت شیخ ، غلام ابوعلی قالی میخواندند. از ابوعبداﷲ حمید صاحب تاریخ اندلس نقل است که گفت شیخ ابومحمد علی بن احمد از جمعی برای من نقل کرد و گفت عبداﷲ فهری غلام ابوعلی قصه کرد که روزی یکی از یاران مرا به ولیمه ٔ عروسی دعوت کرد و من با گروهی از اهل ادب در سرای وی انجمن گشتیم . ابن مقسم نحوی لغوی ، صاحب نوادر بدیع و اخبار طریف در جمله ٔ صدور حضور داشت . همین که مجلس بر خواص غاص گردید ابن مقسم روی سوی ما کرد و گفت یا معشر اهل الاعراب و الادب و اللغة و یا اصحاب ابی علی البغدادی ارید ان اسئلکم عن مسئلة حتی اری مقدار علمکم و سعة جمعکم ؛ یعنی ای گروه نحویان و لغویان و ای شاگردان ابوعلی بغدادی از شما مسئله ای میخواهم بپرسم تا اندازه ٔ دانش و بینش شما را بیازمایم . گفتم هات یعنی مسئله ٔ خویش بیاور. گفت : ما تسمی الدویبة السوداء التی تکون فی الباقلاء عند اهل اللغة العلماء؛ یعنی نام آن جانورک سیاه که بر باقلاست نزد دانایان تازی چیست ؟ ابوعبداﷲ گوید ما همه از جواب فروماندیم احدی نام آن جانور ندانست . با او گفتیم خود این مشکل آسان ساز. گفت :سبحان اﷲ هذا و انتم الضابطون للناس لغتهم بزعمکم یقال لها بیقوان ؛ یعنی به این دانش خود را حافظ لغت عرب و ضابط کلام ایشان می پندارید، آن جانور را بیقوان نام است . ابوعبداﷲ فهری گوید علم آن کلمه را غنیمتی شمردم و ضبط کردم و پس از مدتی نوبتی در خدمت استاد ابوعلی نشسته بودیم بتقریبی ما را از مسئله ای که ابن مقسم سؤال کرده بود بازپرسید من از آن وثوقی که به ابن مقسم داشتم در جواب شتاب کردم و نام آن جانور بقسمی که از او شنیده بودم بگفتم . استاد گفت این از کجا گویی ؟ گفتم از لفظ ابن مقسم آنگاه ماجری حکایت کردم . گفت انا ﷲ رجعت فاخذت اللغة عن اهل الرأی ؛ یعنی لغت را که باید بحکم توقیف از اهل سماع اخذ کرد از خداوندان رأی و قیاس فراگرفتی . پس مرا بسیار ملامت کردو گفت این را در لغت عرب دنفس نام است نه بیقوان . سپس من قول ابن مقسم را منسی همی داشتم و نص ابوعلی را مروی . از منذربن سعید منقولست که گفت وقتی مرا بکتاب غریب المصنف حاجت افتاد و نسخه ٔ آن نداشتم . این شعر بشیخ ابوعلی نوشتم و جزئی از نسخه ٔ وی استعاره کردم :
بحق ریم مهفهف و صدغه المتعطف
ابعث الی َّ بجزء من الغریب المصنف .
یعنی ترا به آهوی سفیدرنگ باریک میان برگشته بناگوش سوگند که جزئی از نسخه ٔ غریب المصنف بنزد من بفرست . او کتاب با این جواب روانه کرد:
و حق دُرّ تألف بفیک ای تألف
لأبْعَثَن ّ بما قد حوی الغریب المصنف
و لو بعثت بنفسی الیک ما کنت اسرف .
یعنی سوگند بمروارید سخن که دردهان تو انتظام یافته که تمام کتابخانه را که بر غریب المصنف مشتمل است بنزدیک تو میفرستم و اگر روان خویش بحضرت تو روانه سازم اسراف نکرده باشم .
اخبار ابوعلی بسیار است . ابومحمد فهری در ترجمت وی ونژاد و روایات و درآمدنش بمل» اندلس کتابی نوشته . مختصر حال و خلاصه ٔ مآل او آنست که تا آخر عمر در قرطبه بنشست و اکثر مصنفات خویش در آن بلد بنوشت تا هم بدانجا در شب شنبه از شهر ربیع دیگر و بقولی جمادی نخست از سال 356 هَ . ق . درگذشت . ابوعبداﷲ جبیری بر وی نماز کرد و کالبدش را در گورستان ظاهر قرطبه مدفون و بر سر مزارش قبه ای بنا کردند. ابن طیلسان گفته از ابن جابر شنیدم که گفت هنگام انهدام قبه ٔ مزار ابوعلی قالی [ لوحی ] از رخام بر زمین درافتاد و این دو بیت بر آن نوشته بود:
صلوا لحد قبری بالطریق و ودعوا
فلیس لمن واری التراب حبیب
و لاتدفنونی بالعراء فربما
بکی ان رأی قبرالغریب غریب .
میگوید مرا بر کرانه ٔجاده در خاک کنید و با من بدرود نموده بازگردید که دفین خاک و رهین قبر را دوستاری نیست . مرا در هامون مدفون نسازید و از دیگر قبور بدور نیندازید مگر غریبی قبر من ببیند و بر سر تربت من بگرید. از مصنفات ابوعلی آنچه ضبط شده اینانند: کتاب الامالی و النوادر. ابن خلدون در ذیل عنوان علم ادب از مجلد اول تاریخ خویش گفته : سمعنا من شیوخنا فی مجالس التعلیم ان اصول هذا الفن و ارکانه اربعة دواوین و هی ادب الکاتب لابن قتیبة و کتاب الکامل للمبرد و کتاب البیان و التبیین للجاحظ و کتاب النوادر لابی علی القالی و ماسوی هذه الاربعة فروع عنها؛ یعنی از استادان شنیده ایم که اساس فن ادب بر قاعده ٔ چهار کتاب نهاده شده ، یکی ادب الکاتب ابن قتیبه و دیگر کامل مبرد، سیم بیان و تبیین جاحظ،چهارم نوادر ابوعلی قالی . سایر تصنیفات این صناعت توابع و توالی اینها میباشند. کتاب البارع فی اللغة، آنرا بر حروف معجم مرتب کرده بر پنجهزار ورقه مشتمل است . کتاب المقصور و الممدود. کتاب فی الابل و نتاجها. کتاب فی حلی الانسان و الخیل و شیاتها. کتاب فعلت و افعلت . کتاب مقاتل الفرسان . شرح القصاید المعلقات . قالیقلا. شهاب الدین یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان آورده که شهر قالیقلا در ارمینیه ٔ عظمی است از نواحی منازجرد. در بعضی از قرون ماضیه و احقاب خالیه در امور دنیا اضطرابی پدید گشت ، دولتهای بزرگ برهم خورد، زمانه چون دور ملو» طوایف شد، هر شقه را سلطانی مخصوص و حکمرانی منفرد بود از جمله ارمینیه را ملکی که ارمیناقس نام داشت تصاحب کرد و پس از او زنی بر تخت آن کشور نشست و او را قالی میگفتند، شهری بنا نهاد و صورت خویش را بر یکی از ابواب آن نقش کرد و آنرا قالی قاله نام نهاد و معنی آن بر لغت آن قوم احسان قالی است .در دولت اسلام فرقه ای تازی آن اسم را تعریب کردند و قالی قلا خواندند. تجدید طول و عرض قالی قلا در زیجات برخی از منجمین چون بطلمیوس و ابوعون مسطور است و این بساط معروف را در آن شهر می بافتند. ترسایان را در قالیقلا کلیسائی نغز است و در آن کلیسا خانه ای بزرگ که انجیلها و چلیپاهای خویش در آن می گذارند. از عجائب آن که چون شب جشن سعانین شود در یک جای آن خانه شکافی پدید میگردد و تمام آن شب خاکی سپید از آن بیرون می آید و بگاه صبح منسد میشود. رهبانان آن خاک میگیرند وبمردم میدهند. خاصیت آن علاج سموم و گزندگی کژدم و مار است . یک دانگ از آن با آب تر میباید ساخت و به ملسوع میباید خورانید که در وقت تسکین می بخشد. اعجوبه ٔدیگر آن که اگر از طالب آن خاک بها ستانند آن سود در آن نخواهد بود. ابوعلی اسماعیل بن قاسم قالی ، شاگردنفطویه ، و ابن انباری و ابن درید بدانجا منسوب باشند. مرادِ راجز همین شهر است که گفته :
اقبلن من حمص و من قالیقلا
یجبن بالقوم الملا بعد الملا
الا الا الا الا الا الا.
این ترجمه ٔ مختصر عبارت معجم بود. (نامه ٔ دانشوران ج 2 صص 7-15).
و رجوع به ابوعلی قالی اسماعیل ... و اعلام زرکلی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
اسماعیل . [ اِ] (اِخ ) اسمعیل نیز رسم الخطی است از آن . جوالیقی گوید: و قالوا: «سراویل » و «اسماعیل » و اصلهما «شروال »و «اِشماویل » و ذلک لقرب ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) نام انگشتری زمردین مشهور. رجوع باسماعیلی شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) عاملی در موصل از دست ممالیک بحریه ٔ مصریه . (کتاب النقود ص 129).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) یکی از نبیرگان سلطان محمود غزنوی که در قلعه ٔ دهک محبوس شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 403).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) نام مردی صاحب مذهب اباحت که در دین وی نره ٔ اسب پرستیدندی و اسماعیلی بدو منسوب است (؟). (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ششمین از نظامشاهیان (در احمدنگر) که از 997 تا 999 هَ . ق . حکومت داشت . (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 290).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) صاحب عیون الاخبار بوسایطی از او، و وی بوسایطی از رسول (ص ) روایت کرده : «یحمل هذا العلم من کل ّ خلف عدوله (؟) ینفون...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) نام پدر شهاب الدّین ادیب صابر ترمذی است . رجوع به ادیب صابر شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) یکی از ملوک بنی احمر که در کشور اندلس فرمانروایی داشتند. پس از گذشته شدن پدر، برادر وی محمد بحکومت رسید و زمام مَها...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) موضعی بمغرب دریاچه ٔ ارمیه .
« قبلی صفحه ۱ از ۷۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.