اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسماعیل

نویسه گردانی: ʼSMAʽYL
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن خداداد ۞ ملقب به مجدالدین . قاضی شیراز است که در نزد افراد خاندان اینجو بعزت تام میزیسته و مدرسه ای در شیراز بنا کرده بنام مدرسه ٔ مجدیه که در آنجا تدریس میکرد. ابن بطوطه که بقصد زیارت مجدالدین از اصفهان بشیراز رفت ۞ او را به لقب قطب الاولیاء فریدالدهر ذی الکرامات الظاهرة میخواند و گوید: «من بمدرسه ٔ مجدیه منسوب بدو (یعنی مجدالدین ) رسیدم و سکنای او در همانجا بود. با چهار تن از دوستان بر او وارد شدم . فقها و بزرگان اهل شهر را در انتظار وی دیدم . پس برای نماز عصر بیرون شد و محب الدین و علاءالدین (پسران برادر ابی و امی وی موسوم بروح الدین ) با او بودند یکی بر راست و دیگری بر چپ ، و ایشان بعلت ضعف بصر و کبر سن مجدالدین در قضا نیابت او میکردند. بر وی سلام کردم معانقة فرمود و دست من بگرفت و به مصلی برد سپس دستم را رها کرد و اشارت فرمود تا پهلوی او نماز بگزارم ، چنین کردم نماز عصر را بگزارد و از کتاب «المصابیح » و «شوارق الانوار» تألیف صاغانی قرائت کرد، و آنگاه نائبان وی تفصیل قضایا را بعرض وی رسانیدند. پس بزرگان شهر برای سلام آمدند، و عادت ایشان نسبت به او هر روز صبح و عصر چنین بود. سپس از حال و کیفیت ورود من پرسید و از ممالک مغرب و مصر و شام و حجاز سؤال فرمود، پاسخ دادم . بعد از آن به خدمتکاران دستور داد مرا به حجره ای فرودآوردند و فردای آن روز رسول پادشاه عراق سلطان ابوسعید وارد شد، و او ناصرالدین درقندی از بزرگان امرای خراسان بود، چون نزدیک شیخ رسید کلاه از سر برداشت و قاضی را ببوسید و مؤدب بنشست و امراء تاتار نزد پادشاهان خودچنین کنند، و این امیر با گروهی در حدود پانصد سواراز بندگان و خدمتکاران و همراهان بخارج شیراز نزول کرده بود، و فقط با پنج تن بنزد قاضی شد و حتی در مجلس ، ادب را تنها فرودآمد». و نیز ابن بطوطه گوید بعلت عدم قبول مردم بغداد و شیراز و اصفهان امر سلطان را در مورد تشیع «سلطان امر داد که قضاة بغداد و شیراز و اصفهان را به حضور او بیاورند و مأمورین نیز چنان کردند و آن سه نفر را که یکی از ایشان قاضی مجدالدین قاضی شیراز بود به قراباغ (یعنی ارّان ) بخدمت سلطان بردند و خدابنده گفت که قضاة را پیش سگان درنده ٔدرشت پیکر بیندازند و این سگان که آنها را برای این کار آماده داشتند در زنجیر بودند و هرگاه که میخواستند تنی چند از مردم را پیش آنها بیندازند ایشان را آزاد در گودالی وسیع می افکندند و سگان را بر ایشان مسلط میکردند. محکومین بیچاره از مقابل حیوانات درنده میگریختند ولی چون مفری نداشتند بالاخره طعمه ٔ درندگان میشدند. قاضی مجدالدین را پیش سگان انداختند ولی آن حیوانات بر خلاف معتاد بر قاضی حمله نبردند بلکه دم خود را در پای او مالیدند و از هجوم به او خودداری کردند. چون خبر به خدابنده رسید شتابان پیش قاضی آمدو خود را بپای او انداخت و بر آن بوسه داد و لباس خود را بیرون کرده بر قاضی پوشاند و رسم مغول چنین بود که اگر سلطان جامه ٔ خاص خود را به کسی می بخشید مردم آنرا عظیم ترین تشریفات میشمردند و آنرا بعنوان افتخار خانوادگی به ارث در خاندان خویش حفظ میکردند و در میان جامه های سلطانی شریفترین آنها شلوار بود. سلطان سپس قاضی مجدالدین را به اردو برد و امر داد که زنان حرم بتعظیم و تکریم او قیام کنند و بهمین علت ازمذهب تشیع برگشت و ببلاد خود نوشت که مردم را همچنان بر مذهب اهل سنت و جماعت باقی گذارند و قاضی را عطاداد و بسرزمین خویش برگردانید ۞ ». ابن بطوطه از جمله ٔ عطایای سلطان بدو، صد قریه از قراء «جمکان » از مواضع شیراز را نام میبرد و سپس گوید: «بار دیگر مرا با قاضی مجدالدین بهنگام بازگشت از هند ملاقات دست داد. از جزیره ٔ هرمز تبرکاً قصد زیارت او کردم و این در سال 748 هَ . ق . بود و بین هرمز و شیراز سی وپنج روزه راه است . چون نزد او رفتم ،وی از حرکت عاجز بود، سلام کردم بشناخت و برای معانقه برخاست ، دستان من با مرفق وی تماس یافت ، پوست او به استخوان چسبیده بود و گوشتی نداشت . مرا به مدرسه ای فرودآورد همانجا که اول بار وی را زیارت کرده بودم .روزی بدیدار او شتافتم پادشاه شیراز سلطان ابواسحاق را در آنجا دیدم که مؤدب نشسته است . وفات مجدالدین بتاریخ سه شنبه 12 رجب سال 756 بود. حافظ، بدو اعتقادی نیکو داشته است و در این قطعه از او یاد میکند:
بعهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بودآباد
نخست پادشهی همچو او ولایت بخش
که جان خویش بپرورد و داد عیش بداد
دگر مربی اسلام ، شیخ مجدالدین
که قاضیی به ازو آسمان ندارد یاد...
و نیز تاریخ ذیل را در وفات او گفته :
مجددین سرور سلطان قضا، اسماعیل
که زدی کل» زبان آورش از شرع نطق
ناف هفته به دو از ماه رجب ثانی عشر
که برون رفت ازین عالم بی نظم و نسق
کنف رحمت حق منزل وی دان ، آنگه
سال تاریخ وفاتش طلب از «رحمت حق ».
و «رحمت حق » 756 است . (حافظ شیرین سخن ج 1 صص 179-181).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )ابن عبدالجباربن محمدبن عبدالعزیزبن ما» ملقب به سدیدالدین نبیره ٔ ماکان کاکی دیلم بود. وی تحصیل کرد (؟) و به منصب ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالحمید ظافر. رجوع به ظافر... شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالحمید کوفی . شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده و دو برادر بنام ابراهیم و صباح بن عبدا...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالخالق بن عبدربه بن ابی میمونةبن یسار، مولی بنی اسد کوفی . نجاشی او را از وجوه شیعه شمرده گوید: فقیه و از خان...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن مکنی به ابوابراهیم الاعرج . وی از خالدبن یزید از حسن از انس بن مال» روایت کرده که رسول (ص ) فرمود: م...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ابی ذؤیب السدی الاعور مکنی به ابومحمد. وی در کوفه سکونت جست وبسال 127 هَ . ق . بروزگار بنی امیه ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن احمدبن اسماعیل بن ابراهیم بن عامربن عابد مکنی به ابوعثمان صابونی . متوفی در سوم محرم سال 449 هَ . ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن اسماعیل . رجوع به ظافر اسماعیل شود.
اسماعیل . [ اِ ](اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ذی النون ملقب به الظافر. اولین از بنی ذی النون در طلیطله از 427 تا 429 هَ . ق .
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن جَرمی ۞ . شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 137).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.