اسماعیل
نویسه گردانی:
ʼSMAʽYL
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن نجید مکنی به ابوعمرو. وی از بزرگان عرفا و فضلای مائه ٔچهارم هجریه و از طبقه ٔ خامسه و نسبش بدین شرح است :ابوعمرو اسماعیل بن نجیدبن احمد السلمی و او جد شیخ ابوعبدالرحمن سلمی است از جانب مادری و از کبار اصحاب ابوعثمان حیری است . ادرا» زمان شیخ جنید کرد و در میان مشایخ متفرد بود و وی را طریقی خاص و مخصوص بوداز تلبیس حال و نگاه داشت وقت و حدیث بسیار یاد داشت و در میان محدثین ثقة بود. نقل است که در بدایت حال که به مجلس ابوعثمان میرفت ، روزی وی چیزی از برای خرج ثغور مسلمانان طلبید. هیچکس خواهش ابوعثمان را اجابت نکرد. ابوعثمان بقسمی تنگدل شد که در مجلس بگریست . چون شب درآمد ابوعمرو بعد از نماز خفتن کیسه ای که دوهزار درم داشت با خود برده بنزد ابوعثمان نهاد و گفت این درمها در آن کار که میخواستی صرف کن و وی ازحسن ارادت وی خرم شد. روز دیگر چون بمجلس بنشست گفت ای مردمان ما را به ابوعمرو امیدواری بسیار حاصل گردید که دوشینه دوهزار درم برای خرج ثغر مسلمانان آورد که بمصارف خود برسانند جزاه اﷲ خیراً. ابوعمرو چون این سخن از وی بشنید برخاست و گفت یا شیخ آن دراهم از مال مادر من بود بجهت مخارج ثغر بنزد تو آوردم امروز معلوم شد که به آن راضی نیست ، بمن بازپس ده که به وی دهم . ابوعثمان فرمود تا کیسه را آورده به وی دادند. چون شب درآمد آن وجه را بنزد ابوعثمان آورد و گفت چه شود که این دراهم را چنان بدان کار صرف کنی که جز من و تو کس نداند که شایبه ٔ ریا در آن نبود. ابوعثمان را گریه دست داده و تمنای وی قبول کرد. از این حکایت ارشاد میشود مرید بر آنکه اگر خیری خواهد از کسی صادر شود بجهت رضای حق تعالی آنگونه کند که در نظر مردمان نیاید و غرض وی نه بی ادبی نسبت بمراد خویش بود بلکه آن بود چنان دهد که کس را غیر از خدای تعالی بر آن وقوف نباشد و او آخرین کس است از اصحاب ابوعثمان که از دنیا برفت و سال فوت او در سنه ٔ 365 هَ . ق . در نیشابور بود در سال وفات منصوربن نوح بن نصر سامانی سلطان خراسان و ترکستان . تا اینجا بود آنچه از ترجمه ٔ وی از نفحات الانس نقل شد. یافعی در کتاب مرآت الجنان در متوفیات سنه ٔ 365 هَ . ق . نگاشته : و فیها توفی الشیخ الکبیر ابوعمرو اسماعیل بن نجید الامام النیشابوری شیخ الصوفیة بخراسان انفق امواله علی الزهاد والعلماء و صحب الجنید و اباعثمان الحیری و سمع ابراهیم بن محمد البوشنجی و ابامسلم الکمی و طبقتهما و کان صاحب احوال و مناقب . و موافق روایت شیخ شهاب الدین سهروردی در نیشابور قبر وی مشهور و بنای عالی داشته است و بسیاری از این طبقه در اطراف قبر وی مدفون بوده اند و هم او گوید روزی که جنازه ٔ او را برمیداشتنداز هر طبقه از اهل ظاهر و باطن او را تشییع کردند وبر فوت وی افسوس میخوردند. یکی از علمای اهل ظاهر بعد از دفن ، او را بخواب دید. پرسید یا شیخ در آن سرای بر تو چه گذشت ؟ گفت از پرسش مال و حساب اموال فارغ نگشته ام تا ببینم اعمال مرا بنزد او قدری خواهد بودیا نه . شخصی از مریدانش او را بخواب دید. پرسید یا شیخ چون ترا در قبر گذاشتند بر تو چه گذشت ؟ گفت از هول آن مپرس که هرچه گفته اند صد چندانست . و او را کلماتی است بس عالی ، آنچه از کتب این طبقه بدست آمد در این مقام نگاشته میشود از آنجمله است که گفته : رب سکوت ابلغ من کلام ؛ یعنی بسا خاموشی است که تأثیر آن اقوی و محکمتر است از تأثیر سخن گفتن . و هم از کلمات حکمت آیات اوست که گفته : من کرمت علیه نفسه هان علیه دینه ؛ یعنی کسی که نفس وی بر وی گرامی بود و عزیز، دین وی بر وی خوار بود. و هم او گفته : تربیة الاحسان خیر من الاحسان . وقتی از او پرسیدند که آن چیست که بنده را از آن چاره نیست ؟ گفت : ملازمةالعبودیة علی السنةو دوام المراقبة. و هم از کلمات اوست که گفته : الأنس بغیراﷲ تعالی وحشة؛ یعنی آرام گرفتن بغیر حق سبحانه و تعالی نفور است از حق تعالی شأنه . نجید بضم نون و فتح جیم و سکون یاء و دال مهمله ، سلمی بضم سین مهمله و فتح لام مخفف منسوب است بسلیم که قبیله ایست مشهور از قبائل عرب . (نقل بمعنی از ج 2 نامه ٔ دانشوران صص 229 - 231). و رجوع بتاریخ بیهق ص 175 و 191 و 215 وتتمه ٔ صوان الحکمة چ لاهور ص 180 و اعلام زرکلی شود.
واژه های همانند
۷۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
اسماعیل . [ اِ] (اِخ ) اسمعیل نیز رسم الخطی است از آن . جوالیقی گوید: و قالوا: «سراویل » و «اسماعیل » و اصلهما «شروال »و «اِشماویل » و ذلک لقرب ...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) نام انگشتری زمردین مشهور. رجوع باسماعیلی شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) عاملی در موصل از دست ممالیک بحریه ٔ مصریه . (کتاب النقود ص 129).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) یکی از نبیرگان سلطان محمود غزنوی که در قلعه ٔ دهک محبوس شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 403).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) نام مردی صاحب مذهب اباحت که در دین وی نره ٔ اسب پرستیدندی و اسماعیلی بدو منسوب است (؟). (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ششمین از نظامشاهیان (در احمدنگر) که از 997 تا 999 هَ . ق . حکومت داشت . (طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 290).
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) صاحب عیون الاخبار بوسایطی از او، و وی بوسایطی از رسول (ص ) روایت کرده : «یحمل هذا العلم من کل ّ خلف عدوله (؟) ینفون...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) نام پدر شهاب الدّین ادیب صابر ترمذی است . رجوع به ادیب صابر شود.
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) یکی از ملوک بنی احمر که در کشور اندلس فرمانروایی داشتند. پس از گذشته شدن پدر، برادر وی محمد بحکومت رسید و زمام مَها...
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) موضعی بمغرب دریاچه ٔ ارمیه .