اسم زمان . [ اِ م ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در عربی ، اسم زمان و اسم مکان اسمی است که برای دلالت بر وقت یا جایی که فعل واقع شده از ریشه ٔ آن فعل مشتق شود چون مجلس از جلوس و آن از الفاظ مشترک است که برای زمان و مکان فعل استعمال شود. این صیغه از بابهایی که مضارع آن مفتوح یا مضموم العین باشد «مَفْعَل » می آیدمانند مَذْهَب از باب ذهب یَذْهَب ُ و مانند مَقْتَل از باب قتل یَقْتُل ُ و مانند مَشْرَب از باب شرب یَشْرَب ُ و مانند مَسْجِد و مَغْرِب نادر و استثنائی است و در آنها نیز فتح جایز است و از بابهایی که عین الفعل مضارع آنها مکسور باشد همیشه بر وزن مَفْعِل آید چون مجلس ، ولی اگر ریشه معتل الفاء باشد همیشه بر وزن مَفْعِل آید مانند مَوْضِع و مَوْعِد و اگر معتل اللام باشد همیشه مَفْعَل آید مانند مَرْمی ̍ و مَأوی ̍و گاه در پایان آن تاء تأنیث افزایند تا بر مبالغت و یا بر بقعه و مکان دلالت کند مانند مَظَنَّة و مَقْبَرَة و مَشْرَعَة و مَشْرُقَة و مَقْبُرَة نادراً استعمال شده است و چنین وزن را از اسماء جامد نیز میسازند چنانکه هرگاه چیزی در جایی بسیار باشد از اسم آن چیز اسم مکان سازند، مثلاً بسرزمینی که درنده بسیاردارد مسبعة و آنجا که شیر بسیار بود مأسدة و آنجا که گرگ بود مذئبة و آنجا که بِطّیخ باشد مبطخة و آنجا که قثاء بسیار بود، مقثاءة گویند. ولی این قاعده در اسمهایی که بیش از سه حرف داشته باشد جاریست خواه مزید باشد یا مجرد. اسم زمان از افعالی که بیش از سه حرف باشند بر وزن اسم مفعول آن باب میباشد خواه ثلاثی مزید و خواه رباعی یا رباعی مزید باشد مانند مُدْخَل از اِدخال و مُقام از اقامة و مُدَحْرَج از دحرجةو مُسْتَخْرَج از استخراج . و مُنْطَلَق از انطلاق .
در فارسی : برای ساختن اسم زمان در فارسی یکی از ادات ذیل را به کلمه ای افزایند:
1- ان : برگ ریزان ، بامدادان ، بهاران ، صبحدمان
: بگاه صبحدمان چون نسیم باد شمال
همی رساندبه ارواح بوی عنبر تر.
انوری .
میان صبحدمان ، آفتاب زرد نمود
ببین چه بوالعجب آورد داستان نرگس .
کمال اسماعیل (دیوان ص 100).
درخت اندر بهاران بر فشاند
زمستان لاجرم بی برگ ماند.
سعدی .
2- گاه : شامگاه ، صبحگاه ، گرمگاه ، بهارگاه :
ستاره چگونه بود صبحگاه
: چنان بود اگر صبح باشد پگاه .
نظامی .
[فرخی ] روی به چغانیان نهاد و چون بحضرت چغانیان رسید بهارگاه بود. (چهارمقاله چ لیدن ص
36).
آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب .
میجستم از زمین خبر صدق لب بلب
از غیب اشاره ام به دم صبحگاه شد.
صائب .
و مخفف آن گه
: گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم .
حافظ.
دلبرم وقت سحرگه بدر خانه رسید
همچو صبح شفق آلود رخش سرخ و سپید.
سعیداشرف .
3- گاهان : شامگاهان ، صبحگاهان ، سحرگاهان
: سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه .
حافظ.
درآمد در سوادم صبحگاهان
چو چشم سرمه آلودصفاهان .
حکیم زلالی .
سحرگاهان که فرزندان انجم
شدند از چشم یعقوب فلک گم .
؟
4- ستان : این مزید مؤخر فقط دردو کلمه ٔ ذیل دال بر زمان است : زمستان . تابستان .